دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد – سعدی
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز همه شب ذکر تو میرفت...آن نه رویست که من وصف جمالش دانم – سعدی
آن نه رویست که من وصف جمالش دانم این حدیث از دگری پرس که من حیرانم همه بینند نه این صنع که من میبینم همه خوانند نه این نقش که...لاابالی چه کند دفتر دانایی را – سعدی
لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبایی را دیده را فایده...منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت – سعدی
منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی و گر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده...برچسب ها
- مولانا (23)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر سعدی (16)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- صائب تبریزی (10)
- اشعار سعدی (20)
- عشق (13)
- وحشی بافقی (13)
- شعر وحشی بافقی (8)
- شعر صائب تبریزی (10)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار شهریار (10)
- شعر (10)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر شهریار (11)
- شهریار (52)
- سعدی (25)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- بیدل دهلوی (11)