تاریخ ارسال : ۸ اسفند ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا – همام تبریزی
چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشداین چیست صبا تاکنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درامد زخواب
روی نگار مراست خسرو انجم گوا
جان چو شنید از صبا بوی سرزلف او
گفت روان می شود در پی آن آشنا
در صور آب و گل جان صفت دوست دید
عشق کهن تازه کشت گرم شداین ماجرا
جام رهاکن در و چشمهٔ خورشید بین
زاینه بگذر نگر عکس رخ یار را
گرنه زعکس رخش گل اثری یافتن
ما گل زکجا وین همه ما یه حسن از کجا
قبله هرملتی هست به سوی دگر
با رخ او فارغیم از همه قبله ها
تیر چو از چشم او بر دل عاشق رسید
گفت که زخم من است صیدمرا خون بها
چشمش اگر می کند میل به سوی همام
برچسب ها
- وحشی بافقی (13)
- اشعار سعدی (20)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- عشق (13)
- صائب تبریزی (10)
- عبید زاکانی (8)
- مولانا (23)
- شعر (10)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر شهریار (11)
- اشعار شهریار (10)
- شهریار (52)
- شعر وحشی بافقی (8)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- سیمین بهبهانی (7)
- سعدی (25)
- شعر سعدی (16)
- اشعار وحشی بافقی (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.