اگر عشق نبود
اگر عشق نبود
برخی از نوشته ها و آثار بزرگان ادب را که می خوانم از شدت علاقه گریه ام می گیرد. فقط می توانم تحسین شان بکنم. از خواندن این آثار گاهی یک نوع مستی به من دست می دهد! یک نوع احساس شعف و شادی بی حد. مثل وقتی که “شوهرم جلال” از سیمین دانشور را خواندم، مثل وقتی که “داش آکل” صادق هدایت را خواندم، مثل “گفتگوی آیدا سرکیسیان در مجله بامداد همیشه”، مثل “گفتگوی فروغ با دنیای سخن”، مثل اشعار شاملو با صدای خودش، مثل کتاب”دست بردن زیر لباس سیب” صالح علا ، مثل “جنایات مکافات” داستایوفسکی، مثل حرف های میشل فوکو در باب پلورالیسم، مثل مائده های زمینی آندره ژید و مثل خیلی چیز های دیگر که نمی شود همه را گفت. نوشته هایی که عشق در آنها جریان دارد و ذوق در عمق اثر موج می زند. نوشته هایی که نویسنده آن را با جان خودش نوشته است. آخ که من چقدر آدم های با ذوق و نوشته های عاشقانه را دوست دارم. نوشته هایی که حرف دل آدم های عمیق است. زبان آدم های ظریف است، زبان آدم های زیبا، آدم های با احساس، بدردبخور، تحلیل گر و…
آیا می دانید که اگر نبودند اینجور بزرگان، در معنای زیباشناختی کلمه، ستاره ها نبودند؟ آسمان نبود؟ باران معنایی نداشت؟ شنیدی که می گویند خداوند گفته اگر فاطمه نبود جهان را خلق نمی کردم؟ خوب ها هستند که به همه چیز ارزش و حیات بخشیده اند. ارزش زیبایی شناسانه ی ستاره، آسمان، نور، باران و سبزه مدیون وجود اینطور آدم هاست. بخش عمده ای از آنچه انسان معاصر دارد، تماما ثمره ی کار عاشقانه، حرف عاشقانه، زندگی عاشقانه و نوشته های عاشقانه این آدم هاست. اگر اینها را از صحنه زندگی بردارند، شاید خیلی چیزها معنا و ارزش خودش را از دست می دهد. برعکس بعضی ها مخربند. وجودشان گل( گل بعنوان نماد اول زیبایی)را می کشد! اما با وجود امثال آن بزرگان، گل ها چشم وا می کنند، بزرگ می شوند. دیده می شوند. اخیرآ یک روانشناسی ثابت کرده که گل ها زیبایی خودشان را از زیبایی و ظرافت و آدمیت آدم ها می گیرند! روانشناسان یک فردی را آوردند و گفتند گل های یک باغچه را زیر پاهایش له کند. بعد این آدم را به ۳۰۰ کیلومتر دورتر بردند، وقتی مقابل باغچه ی گل ها ایستاد، دیدند گل ها پژمرده شده اند! او چنین احساسی را به گل ها انتقال می داد! گل ها زیبایی خودشان را از نفس ما می گیرند. از نیت ما، از حال ما، از رفتار ما. اصلآ چرا یک چیزی را می گویند زیباست، یکی را می گویند زشت؟ بقول سهراب”من نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟ گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟” بستگی دارد که ما چطور ببینیم ما چطور فرض لایسنس نود ۳۲ کنیم. ما چطور باشیم. گل را گل ببینیم و باران را باران یا نه؟ بعضی ها از باران بدشان می آید از گل حالشان بد می شود. آنها باران را خون می بینند و گل را خار. گفته اند روزی یکی مجنون را دید و سرزنشش کرد که این لیلی هم که اینقدر برایش سوز و گداز می کنی اصلآ تعریفی ندارد، خوشگل نیست! می گویند مجنون در هم شد و تعجب کرد و گفت: ” اگر در دیده ی مجنون نشینی، به غیر از خوبی از لیلی نبینی، تو مو می بینی و مجنون پیچش مو، تو ابرو او اشارت های ابرو”
به نظر من گل ها اول نبودند. آدم های عاشق، آدم های عمیق و همین بزرگان آنها را به دنیا آوردند. آنها در حال پرورش گل اند. در دامن شان و با حرف هایشان، با نوشته هایشان، بانگاهشان، با روش زندگی و شخصیت شان.
به عقیده ی من بزرگی در اسم و عنوان نیست. بزرگی در نگاه ماست. خیلی از “ترین” ها خیلی کوچک اند و جالب اینست که تقریبآ همه ی خوب ها جزء “ترین” ها نیستند.
عشق آدم ها را بزرگ می کند. در معنای واقعی کلمه ،چه کوچک باشند چه بزرگ…
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که...شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...برچسب ها
- عبید زاکانی (8)
- صائب تبریزی (10)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار سعدی (20)
- شعر (10)
- شهریار (52)
- سعدی (25)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر سعدی (16)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر شهریار (11)
- عشق (13)
- بیدل دهلوی (11)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- مولانا (23)
- شعر وحشی بافقی (8)
- شعر صائب تبریزی (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.