صلح و دوستی در آثار مولانا
جلوه های صلح و آشتی در مبانی فکری مولانا و اشعار او
مولانا در مثنوی معنوی و دیوان شمس در بیان جلوه های صلح و آشتی، از تناسب و سازگاری اضداد موجود در عالم شروع کرده و به صلح و آشتی انسان ها با یکدیگر و با خداوند که کاملترین و بارزترین نمونه ی آن است، اشاره میکند. آشتی اضداد در عالم برای ادامه ی حیات موجودات امری لازم و ضروری است. البته آشتی اضداد نشانه ی نفی تأثیر آنها نیست، بلکه تمام اضداد در یک نظام هماهنگ به نام کائنات حرکت می کنند.
در مرتبه ی بالاتر که عالم وحدت و الوهیت است، دیگر نشانی از اضداد نیست و یکرنگی حاکم است. عرفانِ او عرفانی است که در بطن و متن جامعه جریان دارد، دلیل تعامل و ارتباط تنگاتنگ طبقات جامعه با مولانا هم از همین جا نشات می گیرد.
«مولوی دارای سه شخصیت ممتاز بود، مقصود سه شخصیت طولی نه عرضی، یعنی سه مرحله ی بزرگ علمی و عرفانی را که خود او از آنها به خامی و پختگی و سوختگی عبارت کرده است، طی کرد تا به آخرین مدارج ممکن کمال بشری که مرتبه ی اولیای خاص خداست واصل گردید. پس علّت اصلی گرایش مولانا به صلح و آشتی، تفکرات و اندیشه ی عرفانی است، تفکراتی که به مرور و به تدریج و تحت تربیت سه مرشد (پدرش، برهان الدین محقق ترمذی و شمس تبریزی) شکل گرفته است، شاید اگر مولانا استادان دیگری داشت و در محیط دیگری تربیت شده بود، از این روحیه ی تسامح و تساهل برخوردار نمی شد.»
پس محیط اجتماعی هم نقش عمده و تعیین کنندهای در استحکام مبانی صلح و آشتی دارد. مولوی در خصوص تبدیل احوال و نشو و ارتقاء که بعضی آن را تناسخ تکوینی و تناسخ ملکی گفته اند، می گوید:
از جمــادی مـــُردم و نـــامی شـدم
وز نمـــا مـردم به حیوان بــــر زدم
مـــردم از حیـــوانی و آدم شــــدم
پس چـــه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمــلـة دیـگــر بمـــیرم از بشـــر
تا بـــرآرم از ملایـــک بــال و پــر
وز ملـک هم بــایــدم جستـن ز جو
کُــلُّ شَــیءهـالــک الـــّا وجــهه
بــار دیـگر از مـلـک قــربـان شـوم
آنچـه انــدر وهم ناید آن شــــــوم
پس عـدم گــردم عـدم چون ارغنون
گـویــــدم کــــانّا إِلَیــه راجــعون
مولوی، ۱۳۸۶:دفتر سوم ۴۳۳، ب ۳۹۰۱ -۳۹۰۶
مولوی به آخرین درجه ی این مقام که آن را در اصطلاح عرفا مقام فناء فیالله و بقاءباالله میگویند و در آیهی شریفهی «إنّا للله و إنّا إِلَیه راجعون» بدان اشاره شده است، رسیده بود.
آشتی اضداد و یکرنگی
جــنگ هـای خلق، بهر خوبی است
بــرگ بی بــرگی، نشان طوبی است
خشم هــای خلـق، بهـر آشتی است
دام راحــت دایمــاً بـی راحتی است
هــر زدن، بهـر نــــوازش را بــُـود
هــــر گـــله از شـکر آگــه می کند
جنـــگ ها می آشتـی آرد درســـت
مـــارگیـر از بهــر یــاری مار جست
مولوی،۱۳۸۶: دفتر سوم ص ۳۲۶ ،ب۹۸۹-۹۹۳
ستیزه های مردم برای دست یافتن به مطلوب های مجازی است. اما رهیدن از همه ی تعلّقات مادی و دنیوی نشانه ی نیک بختی، سعادت و برای رسیدن به صلح و آشتی است. راحتی هماره در دلِ نـا آرامی قرار دارد.
ستیزه های درونی و برونی انسان برای نیل به آرامش روحی و بر پا ساختن مدینه ی فاضله است، شاید منظور مولانا در باب تضاد این باشد؛ جهان هر چه آکنده از پدیده های متضاد است، اما این اضداد، رو به تنافر و تفرقه نـدارند، بلــکه در نتیجه راه وحدت و کمال می پویند.
چنان که از ستیز عقل و نفس، گوهر ایمان زاده می شود واز پیکار فرشته خویان و دیو سیرتان نیز مدینه ی فاضله بر پا می گردد. مولانا به کرّات در مثنوی به این حقیقت تصریح کرده که اضداد در عین ضدیت نهایتاٌ هماهنگ می شوند تا کمالی را خلق کنند. درخصـوص اختلاف نظر و عقیده ی عارف با حکیم و صوفی با متشرّع سخن بسیار شنیده ایم. همه ی آن اختلافات که گفته اند، سطحی، ظاهری و مربوط به اوایل احوال سیر و سلوک عرفانی و تحصیل حکمت و فلسفه است؛ درحالی که چنین انسان در تکامل علمی و روحانی به مقــامی می رسد که پیش او کتاب تکوینی عوالم وجود، با کتاب تشریعی انبیاء و مبعوثان الهی، جمله به جمله و حرف به حرف منطبق می شود و در همیــن حـال و مقام است که نه تنها صوفی و متشرع و عارف و فیلسوف با یکدیگر آشتی می کنند، بلکه همه جنگ ها و خصومت ها و دو رنگی ها که مابین ارباب مذاهب و ادیان و ملل عالم است، به صلح و صفا و دوستی و یک رنگی بدل می گردد.
از سخنان بسیار عمیق و پر مغز مولوی که در این باره گفته و از اسرار مکتب عرفانی اوست، ابیاتی ذکر می شود.
صبغة الله هست خم رنگ هو
پیسها یک رنگ گردد اندرو
مولوی،۱۳۸۶:دفتردوم،ص ۲۰۰،ب ۱۳۴۵
مولانا بیشتر به جلوههای عرفانی صلح و آشتی پرداخته که شامل آشتی اضداد در عالم و آشتی سالکان با عقل کل و نظریه ی صلح کل می شود، البته در بعضی از بخش های مثنوی هم به جلوه های اخلاقی صلح و آشتی نظیر مدارا با بدان و نیکی به خلق و اهمیت وفاداری به عهد و پیمان پرداخته است.
تضاد و کشمکش در عرصه ی روان
هست احـــوالـم خــلاف همـــدگر
هر یــــکی با هـــم مخالـف در اثر
چون کـــه هر دم راه خود را می زنم
با دگــر کس ســازگاري چون کنــم
مــــوج لشــگرهايِ احـــوالم ببیـن
هر یـــکی با دیگری در جنگ و کین
می نــگر در خود چنین جنگ گـران
پس چــه مشغولی به جنگ دیگران؟
مولوي ، ۱۳۸۶: دفتر ششم ، ص ۷۸۹، ب ۵۱-۵۴
حالات روحی و روانیِ هر انسانی با انسان دیگر در اختلاف است و این به این دلیل است که حالات روحی و روانی خود فرد هم وحدت و هماهنگی کامل ندارد و چون این اختلافات در احوال خود فرد رخ می دهد چگونه ممکن است که فرد بتواند با کس دیگري دم از سازگاری و صلح و آشتی بزند. به اعتقاد مولانا اگر انسان به اشراق و روشن بینی برسد می تواند این زد و خورد را که میان احوالات مختلف روحی او صورت می پذیرد ببیند و ان چنان به نظاره ي آنها مشغول گردد که از جنگ و دشمنی با دیگران فارغ گردد ؛ پس تنها راه دستیابی به صلح و آشتی با دیگران تعدیل احوال و دوري از افراط وتفریط است تا خشم و شهوت و سایر صفات حیوانی در مسیر صحیح خود قرار گیرند. نیکی به خلق و تاثیر آن در آرامش روح از جمله عواملی که باعث استحکام صلح و آشتی میان طبقات اجتماعی می گردد، سرایت روح احسان و نیکی به کوچک و بزرگ است؛ گذشته از این که فوائد این نیکی به مضمون:
تو نیکی می کــن و در دجلــه انـداز
کــه ایــزد در بیــابــانت دهــد بـاز
در ابتدا و کاملاً به خود ما بر می گردد؛ این نیکی فوائد بیشمار دیگری نظیر قلع و قمع کینه ها و دشمنی ها و حسادت ها و بخل ها و تنگ نظری ها برای ما به ارمغان می آورد. مولانا در این خصوص در مثنوی معنوی می فرماید:
خیــر کـــن بــا خـلق، بهـر ایزدت
یــا بـــرايِ راحــتجــان خـودت
تــا هـمــاره دوســت بینی در نظــر
در دلت نـایــد ز کین نـاخوش صور
مولوي ، ۱۳۸۶؛ دفتر چهارم ص ۵۴۵ ، ب ۱۹۸۰ -۱۹۸۱
تو نیکی را برای رضای خدای به جای آور و اگر برای رضای خدا به جای نمی آوری، حداقل برای راحت نفس خود و در امان ماندن از شر خلق، به آن مبادرت ورز، در آن صورت همه برای تو قوم و خویش و دوست و آشنا می شوند و جان تو در اثر کینه ی خلق، تصاویر موهش و وحشتناک نمی بیند. اهمیت وفاداری به عهد و پیمان گاهی پیش می آید که اهمال در به جا آوردن پیمان یا قول و قراری باعث ایجاد کدورت و دلسردی و بی اعتمادی میان افراد جامعه می گردد. بنابراین یکی از مواردی که می تواند به صلح و آشتی پایدار کمک کند، تعهد شخص و وفاداری همیشگی به عهد و پیمان است.
اهمیت وفاداری به عهد و پیمان
چون درخت است آدمی و بیخ، عهد
بیـخ را تیــمــار می بایـــد بـه جهد
عهـدفاسد، بیخِ پوســــــــیده بود
وز شمـار و لــطف، بــبــریده بـُود
شاخ و بـرگ نخل، گر چه ســبز بود
بــا فســاد بیـخ، سبزی نیسـت سود
ور نــدارد بـرگســبز و بیـخ هست
عـاقبت بیرون کنـد صد برگ، دست تـو
مشو غـرّه به عــلـمش، عهد جو
علم چـون قشرست و عهدش مغزِ او
همان : دفتر پنجم ، ص ۶۶۲ ب ۱۱۶۶-۱۱۷۰
در این ابیات مولانا وجود آدمی را به درختی تشبیه کرده است که ریشه ی آن عهد و پیمان است؛ این ریشه در صــورتی محکــم و استــوار می شـود که آب ریـاضت و مجاهده در آن نفوذ کند و إلّا به اندك زمانی میخشکد.
او بدقولی و عهد شـکنی را مانند ریشه ی پوسیده ای می داند که مانع از میوه آوردن درخت می گردد. وقتی ریشه درخت فاسد باشد، اگر شاخه و برگ درخت هم سبز باشد، سرسبزی اش بی فایده است؛ اما اگر درختی برگ سبز نــداشته بـاشد ولی ریشه اش سالم باشد، سرانجام آن ریشه ی سالم، برگ های فراوانی میرویاند.
مبادا فقط فریب علم و دانشِ کسی را بخورد، بلکه باید از او وفای به عهد انتظار داشته باشد؛ زیرا علم مانند پوست است و وفای به عهد مانند مغز. سخاوت و بخشندگی تثبیت کننده ی صلح و آشتی مولانا در تفسیر جـود و بخشش به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) استناد می جوید و در دنباله ی حدیث، سخنان خود را در خصوصِ جود به نظم در می آورد:
گفت پیـــغمبــر کــه هر که از یقین
دانَـد او پـــــاداش خود در یوم دین
کـه یـکی را ده عــوض می آیــدش
هـر زمان جــــودی دگرگون زایدش
جــود جمــله از عوضهـا دیدن است
پـس عـوض دیدن ضد ترسیدن است
پس سخــا از چشم آمد نـه ز دست
دیـد دارد کــار جــز بیـــنا نَــرَست
همان: دفتر دوم، ص ۱۸۵ ، ب ۸۹۵-۹۰۰
پس بخشش و سخا بیش از آن که ریشه ی بشری داشته باشد، ریشه ی الهی دارد و بخشندگی از صفات خداوند است. مولانا در جایی دیگر از مثنوی به ماهیت جود و بخشش الهی می پردازد که کاملاً از جود و بخشش بندگان ممتازست. در حالتمرسوم و معمول در اجتماع این فقیر و نیازمند است که به دنبال جود و بخشش است و دست به سوی دیگران دراز می کندو درِاین خانه و آن خانه را می زنداما در جودی که از ناحیه ی حق تعالی است این وجود وبخشش الهی است که به دنبال نیازمند و محتاج می رود:
بـانــگ می آمـد که ای طالــــب بیا
جــــود محتـاج گـدایـان چـون گدا
جــود می جویـد گــدایان و ضعـاف
همـچو خـوبـان کـآینه جویـند صاف
روی خــوبـان زآیـــــــنه زیبا شود
روی احـــسان از گــدا پیـــدا شود
پس از ایـن فــرمـود حق دروالضحی
بــانــگ کـم زن ای مـحمـد بـر گدا
چــون گـدا آییــنۀ جـود است هـان
دم بــــود بــر روی آییـــنـه زیــان
آن یــــکی جــودش گـدا آرد پدید
و آن دگــر بـخشـد گـدایـان را مزید
پس گـــدایان آیــت جـود حـق اند
و آن که با حقّنـد جـود مـطــلق انـد
همان: دفتر اول ، ص ۱۰۵ ، ب ۲۷۴۴ – ۲۷۵۱
نگاه مولانا به مقوله ی صلح، نگاهی عرفانی و اجتماعی است. صلح و آشتی در مثنوی معنوی از سازگاری و تناسب میان اضداد عالم آغاز می شود و تا وحدت ادیان و صلح و آشتی میان تمامی ابناء بشر پیش میرود و در نهایت، والاترین مرتبه ی آن که رابطه ی میان بنده و خداوند است، می رسد. زمینه های عرفانی اندیشه ی مولانا، تأثیر او از عرفا، مسلماً در شکل گیری و تقویت دیدگاه های مولانا درباره ی صلح و آشتی مؤثر بوده است. همچنین تأثیر روزگار آشفته و پر جنگ و ستیزی را که مولانا در آن به سر می برد و جنگهای صلیبی و حملات مغول را نباید از یاد برد.
عرفان مولوی، عرفانی است که غالباً در بطن و متن جامعه جریان دارد. حضور طبقات مختلف اجتماعی از پادشاه، وزیر، صوفی، غلام، کنیز، مطرب، زرگر، طبیب، روستایی و… و از سوی دیگر ارتباط تنگاتنگ طبقات مختلف جامعه با مثنوی و مولانا بیانگر همین امر است.
برگرفته از:
مقالهی «جلوههای صلح و بشر دوستی در اشعار مولانا، حافظ و سعدی»، فرانک سلیمانی
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
دوبیتی های مولوی
اشعار رومی آواز ترا طبع دل ما بادا اندر شب و روز شاد و گویا بادا آواز خسته تو گر خسته شود خسته شویم آواز تو چون نای شکرخا بادا دوبیتی...ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام – مولانا
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی...چه نزدیک است جان تو به جانم – مولانا
چه نزدیک است جان تو به جانم که هر چیزی که اندیشی بدانم از این نزدیکتر دارم نشانی بیا نزدیک و بنگر در نشانم به درویشی بیا اندر میانه مکن شوخی...سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من – مولانا
سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم چونک تو سایه افکنی...آمد رمضان و عید با ماست – مولانا
آمد رمضان و عید با ماست قفل آمد و آن کلید با ماست بربست دهان و دیده بگشاد وان نور که دیده دید با ماست آمد رمضان به خدمت دل وان...پربازدیدترین مطالب
- هفته
- ماه
- کل
برچسب ها
- شعر (10)
- عبید زاکانی (8)
- وحشی بافقی (13)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- عشق (13)
- صائب تبریزی (10)
- شعر شهریار (11)
- سعدی (25)
- اشعار سعدی (20)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر وحشی بافقی (8)
- شهریار (52)
- اشعار شهریار (10)
- شعر سعدی (16)
- مولانا (23)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- سیمین بهبهانی (7)
دیدگاهها بسته شدهاند.