رباعیات بیدل دهلوی همراه با عکس نوشته
بی سخن باید شنیدن چون نگین نام مرا
زخم دل چندین زبان داده ست پیغام مرا
******
******
نگاه وحشی لیلی چه افسون کرد صحرا را
که نقش پای آهو چشم مجنون کرد صحرا را
دل از داغ محبت گر به این دیوانگی بالد
همان یک لاله خواهد طشت پرخون کرد صحرا را
******
نفس آشفته می دارد چو گل جمعیت ما را
پریشان می نویسد کلک موج احوال دریا را
در این وادی که می بایدگذشت از هر چه پیش آید
خوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را
******

در پرده ساز ما نوا بسیار است
عیب و هنر و رنگ و صفا بسیار است
خواهی کف گیر و خواه گوهر بردار
ما دریاییم و موج ما بسیار است
******
عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را
از گداز دل دهد روغن چراغ طور را
عشق چون گرم طلب سازد سر پر شور را
شعلهٔ افسرده پندارد چراغ طور را
******
عشق هر جا شوید از دل ها غبار رنگ را
ریگ زیر آب خنداند شرار سنگ را
گر دل ما یک جرس آهنگ بیتابی کند
گرد چندین کاروان سازد شکست رنگ را
******

به گلشن گر بر افشاند ز روی ناز کاکل را
هجوم ناله ام آشفته سازد زلف سنبل را
چرا عاشق نگیرد ازخطش درس ز خود رفتن
که بلبل موج جام باده می خواند رگ گل را
******
ز بزم وصل، خواهش های بیجا می برد ما را
چو گوهر موج ما بیرون دریا میبرد ما را
ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان
نگه تا می رود از خود به یغما می برد ما را
******
در عالمی که با خود رنگی نبود ما را
بودیم هر چه بودیم او وانمود ما را
مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی
خورشید التفاتش از ما زدود ما را
پرواز فطرت ما، در دام بال می زد
آزاد کرد فضلش از هر قیود ما را
اعداد ما تهی کرد چندان که صفر گشتیم
از خویش کاست اما بر ما فزود ما را
******
موج پوشید روی دریا را
پردهٔ اسم شد مسما را
نیست بی بال اسم پروازش
کس ندید آشیان عنقا را
عصمت حسن یوسفی زد چاک
پردهٔ طاقت زلیخا را
می کشد پنبه هر سحر خورشید
تا دهد جلوه داغ دل ها را
جاده هر سو گشاده است آغوش
که دریده ست جیب صحرا را
شعلهٔ دل ز چشم تر ننشست
ابر ننشاند جوش دریا را
آگهی می زند چو آیینه
مُهر بر لب زبان گویا را
قفل گنج زر است خاموشی
از صدف پرس این معما را
بیدل ار واقفی ز سرّ یقین
ترک کن قصهٔ من و ما را
******
داغ عشقم، نیست الفت با تن آسانی مرا
پیچ و تاب شعله باشد نقش پیشانی مرا
******
هر جا روی ای ناله سلامی ببر از ما
یادش دل ما برد به جای دگر از ما
امید حریف نفس سست عنان نیست
ما را برسانید به او پیشتر از ما
دل را فلک آخر به گدازی نپسندید
هیهات چه بر سنگ زد این شیشه گراز ما
تا کی هوس آوارهٔ پرواز توان زیست
یا رب که جدا کرد سر زیر پر از ما؟
******
وصف لب توگر دمد از گفتگوی ما
گردد چو گوهر آب گره در گلوی ما
ای در بهار و باغ به سوی تو روی ما
نام تو سکهٔ درم گفتگوی ما
بحریم و نیست قسمت ما آرمیدنی
چون موج خفته است تپش مو به موی ما
از اختراع مطلب نایاب ما مپرس
با رنگ و بو نساخت گل آرزوی ما
******
چشم تو به حال من گر نیم نظر خندد
خارم به چمن نازد عیبم به هنر خندد
تا چند بر آن عارض بر رغم نگاه من
از حلقهٔ گیسویت گل های نظر خندد
در کشور مشتاقان بی پرتو دیدارت
خورشید چرا تابد بهر چه سحرخندد
دل می چکد از چشمم چون ابر اگر گریم
جان می دمد از لعلت چون برق اگر خندد
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
روزی دل من که تهی بود و غریب از شهر سکوت به دیار تو رسید – اردلان سرفراز
روزی دل من که تهی بود و غریب از شهر سکوت به دیار تو رسید در شهر صدا که پر از زمزمه بود تنها دل من قصه ی مهر تو شنید...گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب – حافظ شیرازی
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین...تک بیتی های عاشقانه صائب تبریزی، حافظ و مولانا
عشق یکرنگی تقاضا می کند این روشن است ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را(صائب) عشق بحریست که چون بر سر طوفان آرد دست شستن ز متاع دو جهان...صلاح کار کجا و من خراب کجا – حافظ شیرازی
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت...نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد – حافظ شیرازی
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد باغبانا...پربازدیدترین مطالب
- ماه گذشته
- سه ماه گذشته
- کل