این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است – علی معلم دامغانی
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
هفتاد باب از هفت مصحف برنبشتم
این فصل را خواندم، ورق را درنبشتم
از شش منادى، رازِ هفت اختر شنیدم
این رمز را از پنج دفتر برگزیدم
این بانگ را از پنج نوبتزن گرفتم
این عطر را از باد در برزن گرفتم
این جاده را با ریگ صحرا پویه كردم
این ناله را با موج دریا مویه كردم
این نغمه را با جاشوان سند خواندم
این ورد را با جوكیان هند خواندم
این حرف را در سِحرِ بودا آزمودم
این ساحرى را با یهودا آزمودم
از باغ اهل وجد، چیدم این حكایت
با راویان نجد، دیدم این روایت
این چامه را چون گازران از بط شنیدم
وین شعر را چون ماهیان از شط شنیدم
شط این نوا را در تب حیرت سروده است
وین نغمه را در بستر هجرت سروده است
……………………………………………………………………………………………
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
در آب و خاك و باد، در صلصال راندم
چل سال راندم در طلب، چل سال راندم
مانا كه در طوفان حریف نوح بودم
زان پیشتر در آسمان با روح بودم
در كتم صحراى عدم مركب دواندم
منزل به منزل تا هبوط اشهب دواندم
از پیر مكتب زحم تأدیب آزمودم
ظلمات زندان سراندیب آزمودم
عمرى به سوداى غمش بیگاه كردم
وین كاروانگه را نشستنگاه كردم
اى كاروانى را مسافر نام كرده
ما را پرستوى مهاجر نام كرده
دانى كه مرغان مهاجر نقشبندند
در غربت ار آزاد اگر نى، در كمندند
دانى كه مردان مسافر كمشكیباند
گر در زمین، گر آسمان، هر جا غریباند
دانى غریبان را دماغ رنگ و بو نیست
در سینههاى تنگشان ذوقى جز او نیست
……………………………………………………………………………………………
[ فصل نوح ]
دانى كه در غربت سخنها عاشقانه است
این قصه را با من بخوان، باقى فسانه است
این قصه را بر عرش اعلى روح خوانده است
بر عرشه در طوفان دریا نوح خوانده است
در شهر خاموشان خروش آمد كه برخیز
بر نخبه انسان سروش آمد كه برخیز
هان، در تباهى چند ذوق این دیارت؟
اى نوح! هجرت كن به نام كردگارت
اى كاروانى را مسافر نام كرده!
ما را پرستوى مهاجر نام كرده
……………………………………………………………………………………………
[فصل ابراهیم ]
دانى كه در غربت سخنها عاشقانه است
این قصه را با من بخوان، باقى فسانه است
وین قصه را پیوسته با تكریم خواندند
هم این حكایت را بر ابراهیم خواندند
كآواى هجرت را بلى گوى سفر شو
حالى ز حران سوى كنعان رهسپر شو
هم این ندا در طبع سارا كارگر شد
تا هاجر از سوداى انسش بارور شد
خود این نوا در جان سارا آذر انگیخت
تا چون ذبیح از دامن هاجر درآویخت
هم زین حكایت هاجر آهنگ سفر كرد
وین راز را سربسته در عالم سمر كرد
اى رازدان عالم بالا! خدا را
رازى شنیدى سر به مهر و آشكارا؟
این است آن سرّى كه با عام اوفتاده است
این است آن طشتى كه از بام اوفتاده است
این است جولانى كه مرسوم طرب نیست
این است عرفانى كه موقوف طلب نیست
این سیر ملّاحان نحوى بر قراضه است
صرف افاضه است این افاضه است این افاضه است
آنك برآمد هاجر، اسماعیل با او
بر بوقبیس استاده جبرائیل با او
پا بر بلند عرصه مشعر نهاده
تمكین احكام ازل را سر نهاده
بر اوج حیرت روح را پرواز داده
آنگه خلیلاللَّه را آواز داده
كاى پیشتاز! افتاده را واپس گذارند؟
اى راعى! آخر گلّه را بىكس گذارند؟
زین سو به شهر و واحه راهى هست آیا؟
ما را در این وادى پناهى هست آیا؟
هاجر فراز قلّه غمناك ایستاده
بر صخره ابراهیم چالاك ایستاده
كاى عورت! از من نیست فرمان مىگذارم
گردن به تیغ حكم پنهان مىگذارم
هاجر به پرسش كین غرامت بارى از اوست؟
در پاسخ ابراهیم، كاى زن! آرى از اوست
از اوست آرى، ما هم از اوییم ما هم
من سر به فرمان مىنهم، اكنون شما هم
چندى به لطفم پاسبانى داد بر تو
آرى مرا مالك شبانى داد بر تو
حالى تو را در مرتع خود دوست دارد
چندى مرا دور از تو لابد دوست دارد
گیرم تهىدستم – كه هستم – غلّه از اوست
از او شكایت كى توانم؟ گلّه از اوست
جاى تغافل نیست، ما پیغبرانیم
هاجر به رخصت گفت: ما فرمانبرانیم
آنگه فرو شُد بتشكن با بردبارى
آن قامت بشكوه، گم شد در صحارى
اى كاروانى را مسافر نام كرده!
ما را پرستوى مهاجر نام كرده
……………………………………………………………………………………………
[فصل لوط]
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
مر لوط را بر قوم خود قیّوم كردند
او را به هجرت راهى سدّوم كردند
از هفت شهرش هفت كس فرمان نبردند
عمریش بارى یكنفس فرمان نبردند
در فسق، در افساد، در فحشا تنیدند
تا رب انصرنى على القومش شنیدند
آنگه ملایك دررسیدند آتشینخو
بر جملگى نفرین و بر لوط آفرینگو
كاى لوط! هجرت را بساز اینك كه گاه است
تا صبحِ نزدیك اختر شب عذرخواه است
چون صبحِ صادق چهره از مشرق فرو زد،
برق غرامت بیخ این ظلمت بسوزد
پس لوط از آن وادى كلیمآسا برآمد
از محنت آن قوم جانفرسا برآمد
……………………………………………………………………………………………
[فصل یعقوب]
هم قصه یعقوب از این فصل بلند است
در شهر عشق از قصههاى دلپسند است
اى كاش ما را رخصت زیر و بمى بود
چون نى به شرح عشقبازیمان دمى بود
این نى عجب شیرینزبانى یاد دارد
تقریر اسرار نهانى یاد دارد
مسكین به عیّارى چه درویش است با او
در عین مهجورى عجب خویش است با او
در غصههایش قصه پنهان بسى هست
در دمدمهى او عطر دَمهاى كسى هست
زآن خم به عیّارى چشیدن مىتواند
چون ذوق مى دارد، كشیدن مىتواند
خود معرفت موقوف پیمانه است گویى
وین خاكدان بیغوله میخانه است گویى
تقدیر میخانه است با مطرب تنیدن
از ناى شكّر جستن و از دف شنیدن
و آن ناى را دَم مىدهد مطرب كه هستم
وز شور خود بر دف زند سیلى كه مستم
اى كاش ما را رخصت زیر و بمى بود
چون نى به شرح عشقبازىمان دمى بود
لاكن مرا استاد نایى دف تراشید
نى را نوازش كرد و من را دل خراشید
زآن زخمها رنگ فراموشى است با من
در نغمهام جاوید و خاموشى است با من
سهلست در غم دم فراموشى پذیرد
در باد نسیان شعله خاموشى پذیرد
حالى طراز نامه مطلوب است، بشنو
افسانه پرواز یعقوب است، بشنو
طالب به كنعان آمد و مطلوب را برد
سوداى راحیل آمد و یعقوب را برد
قهر محبان محض طنازى است گاهى
در بىسببسوزى سببسازى است گاهى
مقصود ابریشمفروش از كرم، پیله است
هجرت جوان را مىبرد، راحیل حیله است
افزون دویده روز در دامان جاده
چون صخره شب را سر به دامان بر نهاده
تا خود شبانگاهى نهانش در كشیدند
چون ذره از این خاكدانش بركشیدند
ممهورههاى آسمان را بر گشودند
این قلعه ذاتالصور را در گشودند
نامحرمان را پاسبانى برنهادند
وز بام گردون نردبانى در نهادند
بر آن ملایك در فرودى عاشقانه
لولىصفت گرم سرودى عاشقانه
آنگه ندا كردندش از اعماق آفاق
كاینك منم، من، رب ابراهیم و اسحاق
آنك تویى یعقوب، فحل برگزیده
خاص خلافت را ز كنعان بركشیده
حالى به رحمت منتشر خواهم به رادى
ذرّیهات را در زمین چون ریگ وادى
هر جا كه باشى با تو باشم، شادمان باش
خود من تورایم تو مرایى، كامران باش
یعقوب در مستى از آن سامان برآمد
در گرمگاه واحه بر لابان درآمد
راحیل را از خیمه او آرزو كرد
خود را به كیش آرزو تسلیم او كرد
مر چارده سالش به مزد و رایگانى
آموختند آموزگارانش شبانى
آنگه به شور نغمه پنهان قدم زد
یعنى كه هجرت كرد و در كنعان علم زد
اى نطق مرغان مهاجر فهم كرده!
اسرار ابراهیم و هاجر فهم كرده
خوانده طلسمات معانى سر به سر را
دانسته راز روح و نوح و بوالبشر را
احوال عالم را سراسر راز دیده
هر ذره را سیلىخور پرواز دیده
در جمله هستى فهم كرده سرخوشان را
در رقص و جولان دیده كوه و كهكشان را
سنجیده جذب جذبههاى كوهكش را
پرواز نرم صخرههاى مرغوش را
برخوانده سرّ شور ابسال و سلامان
در منطقالطیر غزلهاى سلیمان
درسى بهغیر از دفتر فطرت نخوانده
حرفى، مگر در لوحه هجرت، نرانده
خود چیست هجرت؟ حركت دایم در عالم
هستى است ابر بركت دایم در عالم
اسرار رویش در بهاران است هجرت
فهم سلوك برگ و باران است هجرت
هر ذرهاى اینجا به سودا مىخرامد
هر قطرهاى غرق تمنّا مىخرامد
هر ساجدى ذوق جلال خویش دارد
هر واجدى رو در كمال خویش دارد
وادى به وادى مىروند این كاروانها
تا شهر شادى مىروند این كاروانها
آنان كه حیرتنامه فطرت نوشتند
این رفتن پیوسته را هجرت نوشتند
لیكن به نفس خود به فتواى تقابل
مجبور و مختار است هجرت در تكامل
مجبور را در نطفه امشاج راندت
شصت قضا چون تیر تا آماج راندت
مختار را خود فهم كن از این معانى
هجرت كن از كنعان به مصر كامرانى
از : علی معلم دامغانی
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
آموزشگاه زبان در صادقیه
موسسه زبانهای خارجی وی راک موسسه زبانهای خارجی وی راک به عنوان یکی از برترین موسسات آموزش زبان در غرب تهران در زمینه آموزشگاه زبان در بلوار آیتالله کاشانی شناخته میشود. این موسسه با...تحصیل در اسپانیا
تحصیل در اسپانیا فی الحال افراد بسیاری را متقاعد کرده است که اقدام به این کار کرده و این کشور را به عنوان مقصد برای تحصیل انتخاب نمایند که می توان گفت...خرید بک لینک ارزان و قوی – سرویس بهترین بک لینک
از کجا بک لینک ارزان تهیه کنیم ؟ برای اینکه جایگاه وب سایت خود در فهرست نتایج را ارتقا دهید، لازم است تا علاوه بر سئو داخلی ، سئو خارجی سایت...آیا استفاده از زنجیر باعث افزایش رزق و روزی می شود؟
در دنیایی که افراد تلاش زیادی برای به افزایش درآمد بیشتر می کنند آیا استفاده از انواع زنجیر های خاص با افزایش رزق و روزی می شود یا خیر؟ در دنیایی...چگونه یادگرفتن ساخت کاردستی به شکل گیری خلاقیت در کودکان کمک می کند
کاغذ رنگی ابزاری فوق العاده برای ساختن کاردستی های زیباست. با کمی برش و تغییرات کوچک، می توان کاغذ رنگی را طوری تغییر داد که اشکال فوق العاده زیبایی به خود...پربازدیدترین مطالب
- هفته
- ماه
- کل
برچسب ها
- اشعار سعدی (20)
- سیمین بهبهانی (7)
- سعدی (25)
- شهریار (52)
- صائب تبریزی (10)
- وحشی بافقی (13)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- عشق (13)
- شعر سعدی (16)
- شعر شهریار (11)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- مولانا (23)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار شهریار (10)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر (10)
- بیدل دهلوی (11)
دیدگاهها بسته شدهاند.