تاریخ ارسال : ۱ دی ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند – شیخ بهایی
شیخ بهایی :
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند
از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله
و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر
یک رشته از زنار خود، بر خرقهٔ من دوختند
یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق
دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند
در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟
کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

بازدید: 1669 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
تا کــی بـــه تمــنای وصــال تــو یگانه – شیخ بهایی
تا کــی بـــه تمــنای وصــال تــو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه ای تیره غمت را دل عشاق نشانه...بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است – شیخ بهایی
بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است من و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال است ز مراحم الهی، نتوان برید امید مشنو حدیث زاهد،...برچسب ها
- اشعار صائب تبریزی (10)
- اشعار شهریار (10)
- صائب تبریزی (10)
- وحشی بافقی (13)
- شعر شهریار (11)
- شعر سعدی (16)
- شعر (10)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- بیدل دهلوی (11)
- شهریار (52)
- مولانا (23)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- سعدی (25)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار سعدی (20)
- عشق (13)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- عبید زاکانی (8)

دیدگاهها بسته شدهاند.