تاریخ ارسال : ۲۹ مهر ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد – رضی الدین آرتیمانی
کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد
که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد
شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را
هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد
تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم
اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد
الهی همچو موسی رب ارنی را نمیگویم
که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد
نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی
کسی چون دل بسرو و لاله این بوستان بندد
وفای دوستان گر با رضی این است میترسم
که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد
بازدید: 1241 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- اشعار سعدی (20)
- عشق (13)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- سعدی (25)
- سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- وحشی بافقی (13)
- شهریار (52)
- مولانا (23)
- شعر شهریار (11)
- شعر (10)
- صائب تبریزی (10)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر سعدی (16)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- بیدل دهلوی (11)
دیدگاهها بسته شدهاند.