تاریخ ارسال : ۳ اسفند ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
روزی دل من که تهی بود و غریب از شهر سکوت به دیار تو رسید – اردلان سرفراز
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید
بازدید: 1298 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که...شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...برچسب ها
- عبید زاکانی (8)
- اشعار سعدی (20)
- شعر شهریار (11)
- شعر وحشی بافقی (8)
- بیدل دهلوی (11)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- مولانا (23)
- شعر (10)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر صائب تبریزی (10)
- وحشی بافقی (13)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- شعر سعدی (16)
- سعدی (25)
- شهریار (52)
- سیمین بهبهانی (7)
- عشق (13)
- صائب تبریزی (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.