تاریخ ارسال : ۹ اسفند ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم – رهی معیری
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
رهی معیری
بازدید: 1465 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- شعر (10)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- سعدی (25)
- عبید زاکانی (8)
- شعر شهریار (11)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار سعدی (20)
- شعر سعدی (16)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر وحشی بافقی (8)
- صائب تبریزی (10)
- عشق (13)
- شهریار (52)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- سیمین بهبهانی (7)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- مولانا (23)
- اشعار شهریار (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.