دختران ایران!
دختران ایران!
به نام خداوندگار
گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که خاک مشتی بیش نیست. چشمه ها جوشانند و دریا مواج.همانند امواج چادرت در باد!
دوست دارم به گوش جهانیان برسانم دختران میهنم ظریفند نه ضعیف . آنقدر ظریف و وجیه که ملکات آفاق در برابرشان سر تعظیم فرود می آوردند و آنقدر قوی و شجاع که عقاب از گام های استوارشان هراسان است.آسمان هم حکم پرواز عقابان را گرفت. بال های بهشتی ات عجیب به بال های عقابان طعنه میزند.
خورشید در حیرت انوار ساطع از سیمای توست! و لایسنس نود ۳۲ ماه ، همچون رنگیست که قطره ای از زیبایی در تو دمیده است.
تورا من دوست میدارم. به وسیمی پرتوهای خورشید، به طراوت شمشاد به اصیلی فروَهَر….
قدم بردار که گام هایت ستودنیست. جهان به اصالت تو می بالد. اصالتی از جنس درخت زیتون، همانقدر وجیح، همانقدر پاک و صلح دوست و همانقدر قدرتمند که ریشه های تنومندش خاک را به چنگال کشیده اند. سرزمیت به غایت ریشه هایش کهن است. از تاریخ بپرس!
قدم هایت را مطمئن تر بردار، تو دختر ایرانی.
چنان پایدار و توانمندی که سروان همیشه سبز به رسم تکریم در سرزمینت سر به تعظیم اند. دستانت برای خلق وسیمی و داد به جهان آمده اند. چنان در میان جهانیان درخشی که هما به اقبالت غبطه خواهد خورد.
گام های خرامانت اصالت را فریاد میکشند و عطر چادرت نجابت را!
گل حرفی زپاکی و رعنایی در محضرت نخواهد داشت! غرش طوفان و دریا در برابر اراده آهنین تو انحنا دارند. لبخندت به زیبایی بهار است دختر ایران. تو بخند که آواز خندیدنت به نوای قناری میارزد. لبخندت امید به فرداست. فردای ایران! تو میخندی و ایرانت به لبخند تو مینازد.
گذر کن از همه دنیا ، تا بیابی آن اصالت را ، او اینجاست، ایرانت…!
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...در آغوش واقعیت
در آغوش واقعیت بعد از مدتها یکدیگر را دیدیم. بله، آری… این پنجرهی مجازی فاصله را کم میکرد، ولی حضوری حرف زدن و ملاقات کردن چیز دیگری بود 🙂 بعد از...برچسب ها
- مولانا (23)
- شعر شهریار (11)
- وحشی بافقی (13)
- شهریار (52)
- شعر سعدی (16)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- صائب تبریزی (10)
- اشعار سعدی (20)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- عبید زاکانی (8)
- سعدی (25)
- عشق (13)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار شهریار (10)
- شعر (10)
- اشعار صائب تبریزی (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.