تاریخ ارسال : ۶ اسفند ۱۳۹۷ ارسال دیدگاه
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی – شهریار
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمه طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
به ملک ری که فرساید روان فخررازیها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
گر از من زشتئی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
بازدید: 1804 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که...شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...برچسب ها
- اشعار وحشی بافقی (10)
- وحشی بافقی (13)
- شهریار (52)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- مولانا (23)
- سیمین بهبهانی (7)
- صائب تبریزی (10)
- اشعار سعدی (20)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر (10)
- شعر شهریار (11)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- شعر سعدی (16)
- عبید زاکانی (8)
- بیدل دهلوی (11)
- عشق (13)
- سعدی (25)

دیدگاهها بسته شدهاند.