شعر بلند شهریار برای گرامیداشت مولانا محمد رومی
شعر بلند شهریار برای گرامیداشت مولانا محمد رومی
می رسدهردم صدای بالشان
می رویم ای جان به استقبالشان
کاروان کوی دلبر می رسد
هر زمانم ذوق دیگر می رسد
های و هیهای شتربانان شنو
شور و شهناز هدی خوانان شنو
عارفان بسته قطار قافله
سوی ما با زاد و راه و راحله
نامنظم می رسد بانگ جرس
در شما افتادشان گویی نفس
کاروان ایستاد گویی هوشدار
صیحه مُلاست ای دل گوش دار
شهر تبریز است و کوی دلبران
ساربانا بار بگشا ز اشتران
شهر تبریز است و مشکین مرزوبوم
مهد شمس و کعبه مُلای روم
کاروانا خوش فرود آی و درآی
ای به تار قلب ما بسته درآی
شهر ما امشب چراغان می کند
آفتاب چرخ مهمان می کند
شب کجا و میهمان آفتاب
این به بیداریست یا رب یا به خواب
شهر ما از شور لبریز آمده ست
وه که مولانا به تبریز آمده است
امشب آن دلبر میان شمس ماست
آنچه بخت و دولت است از بهر ماست
آنکه آنجا میزبان شمس ماست
یک شب اینجا میهمان شمس ماست
اینک از در می رسد سلطان عشق
مرحبا ای حسن بی پایان عشق
پا به چشم من نه ای جان عزیز
جان به قربان تو مهمان عزیز
در دل ویران ما گنجی بیا
گر چه در عالم نمی گنجی بیا
تو بیا ای ماه مهر آیین ما
ای تو مولانا جلال الدین ما
ما همه ماهی و تو دریای ما
آبروی دین ما دنیای ما
سعدیا کنزاللغه، قاموس تو
او همه دریا و اقیانوس، تو
هر چه فردوسی بلند آوا بود
چون رسد پیش تو مشتش وا بود
گر نظامی نقشبند زر ناب
زر نابش پیش تو نقشی بر آب
بیدلان آغوش جانها واکنید
اشک شوق قرنها دریا کنید
ماهی دریای وحدت می رسد
شاه اقلیم ولایت می رسد
امشب ای تبریزیان غیرت کنید
آستین معرفت بالا زنید
هفت قرن از وی شکرخایی کنیم
یک شبش باری پذیرایی کنیم
کاروان عرشیان مهمان ماست
قدسیان بنشسته پای خوان ماست
چشم بندیم و خود از سر واکنیم
با روان عرشیان رویا کنیم
خیمه ها بینم به ایین وشکوه
دایره چون رشته ای از تل و کوه
خیمه سبز و بلند تهمتن
زآن فردوسی است آن والا سخن
خیمه مُلا سپید و تابناک
منعکس در وی صفای جان پاک
خانگاهی رشک فردوس برین
خیمه ها چون غرفه های حور عین
حوریانش طرفه رفت و رو کنند
عطرش از گیسوی عنبر بو زنند
بر در هر خیمه نرمین تخت پوست
تا نشاند دوست را پهلوی دوست
با تبرزینی که عشق چیره دست
شاخ غول نفس را با آن شکست
بر سر بشکشته شاخ غولها
خرقه ها آویزه و کشکولها
بر فراز خرقه ها بسته رده
تاجهای ترمه ای سوزن زده
بر در و دیوار با کلک صفا
قصه هایی نقش از عشق و وفا
صوفیان را خرقه تقوی به دوش
در تکاپو بینم و در جنب و جوش
خانقه را عشرت آیین می کنند
شمع ها را عنبرآگین می کنند
پرسه را شیخ شبستر می زند
هو زنان هر گوشه ای سر می کشد

مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
«تولدت مبارک»
به نام عشق، به نام خدا، به نام سرور شکفته شد دل من اندر این طلوع حضور دوباره عطر تو پیچیده در هوای دلم چو صبح تازه، چو لبخند خالق مَه...سفر بخیر…(در سوگ پدر)
یاری نکرد بختم و دیر آمدم بَرَت خوابیده بود راحت و آرام پیکرت قسمت نشد ببینمت افسوس قبلِ من دستِ اجل رسید و تُهی کرد ساغرت اکنون سیاهپوشِ تو هستند بچّهها...اشعارکوتاه”
اشعار کوتاه خاموش است بی تو جهانم به آتش سپردم تا بسوزاند رویای نبودنت را در کوچهی تنهایی #رویااحمدی(آلما) #چامک بایدگریخت از هجوم درد دراین وارونهی روزگار خفه میشود رویای زندگی...برچسب ها
- عبید زاکانی (8)
- شعر شهریار (11)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار سعدی (20)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- عشق (13)
- شعر سعدی (16)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر صائب تبریزی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- وحشی بافقی (13)
- مولانا (23)
- شهریار (52)
- صائب تبریزی (10)
- سعدی (25)
- اشعار شهریار (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)

دیدگاهها بسته شدهاند.