تاریخ ارسال : ۲۸ اسفند ۱۳۹۷ ارسال دیدگاه
حُسن تو باده ای است که شرم است شیشه اش – صائب تبریزی
حُسن تو باده ای است که شرم است شیشه اش
خال تو دانه ای است که دام است ریشه اش
روی تو آتشی است که زلف است دود او
شیری است غمزه ی تو که دلهاست بیشه اش
سروی است قامت تو که از جای می کند
در هر دلی که پنجه فرو برد ریشه اش
دست از هنر چگونه نشوید کسی به خون؟
فرهاد را ز وای درآورد تیشه اش
چون اختیار پیشه و شغل دگر کند؟
که شد ز روز ازل عشق پیشه اش

صائب تبریزی
بازدید: 1663 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
مهمانی نور
مهمانی نور بنام خدا لایسنس نود ۳۲ پنجره اتاقم را باز کردم، نگاهی به آسمان انداختم، آرامش عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. عمیق تر نگریستم دنیایی از زیبائی را در...دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که...شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...برچسب ها
- شعر وحشی بافقی (8)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر سعدی (16)
- سعدی (25)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- عبید زاکانی (8)
- شهریار (52)
- صائب تبریزی (10)
- شعر (10)
- وحشی بافقی (13)
- سیمین بهبهانی (7)
- عشق (13)
- مولانا (23)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- شعر شهریار (11)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- اشعار شهریار (10)
- اشعار سعدی (20)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
دیدگاهها بسته شدهاند.