تاریخ ارسال : ۲۴ فروردین ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
دلربایانه دگر بر سرِ ناز آمدهای – صائب تبریزی
دلربایانه دگر بر سرِ ناز آمدهای
از دلِ من چه بهجا مانده که باز آمدهای؟
در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ
چشم بد دور که بسیار بساز آمدهای
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمدهای
می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب!
به خرابات نه از بهر نماز آمدهای
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانهام ای بندهنواز آمدهای
چون نفس سوختگان میرسی ای باد صبا
میتوان یافت کزان زلف دراز آمدهای
چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟
که به رخسارهی آیینه گداز آمدهای

بازدید: 2487 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...در آغوش واقعیت
در آغوش واقعیت بعد از مدتها یکدیگر را دیدیم. بله، آری… این پنجرهی مجازی فاصله را کم میکرد، ولی حضوری حرف زدن و ملاقات کردن چیز دیگری بود 🙂 بعد از...برچسب ها
- اشعار وحشی بافقی (10)
- شعر صائب تبریزی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شهریار (52)
- سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- مولانا (23)
- شعر (10)
- صائب تبریزی (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار سعدی (20)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر شهریار (11)
- شعر سعدی (16)
- سعدی (25)
- وحشی بافقی (13)
- عشق (13)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
دیدگاهها بسته شدهاند.