تاریخ ارسال : ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
صبح در خوابِ عدم بود که بیدار شدیم – صائب تبریزی
صبح در خوابِ عدم بود که بیدار شدیم
شب سیه، مست فنا بود که هشیار شدیم
پای ما نقطهصفت در گروِ دامن بود
به تماشای تو سرگشته چو پرگار شدیم
به شکار آمده بودیم ز معمورهی قدس
دانهی خال تو دیدیم، گرفتار شدیم
خانهپردازتر از سیل بهاران بودیم
لنگر انداخت خِرَد، خانهنگهدار شدیم
نرود دیدهی شبنم به شکر خواب بهار
عبث افسانهطراز دل بیدار شدیم
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده است
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم
صائب از کاسهی دریوزهی ما ریزد نور
تا گدای در شه قاسم انوار شدیم
“صائب تبریزی”

بازدید: 2346 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- عشق (13)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار سعدی (20)
- شعر سعدی (16)
- شعر وحشی بافقی (8)
- شهریار (52)
- شعر شهریار (11)
- شعر صائب تبریزی (10)
- مولانا (23)
- سیمین بهبهانی (7)
- سعدی (25)
- صائب تبریزی (10)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- اشعار شهریار (10)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- شعر (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.