تاریخ ارسال : ۲۸ فروردین ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد – سعدی
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد
و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو میرفت و مکرر میشد
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
گفتی اندر بن مویم سر نشتر میشد
آن نه میبود که دور از نظرت میخوردم
خون دل بود که از دیده به ساغر میشد
از خیال تو به هر سو که نظر میکردم
پیش چشمم در و دیوار مصور میشد
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی
مدعی بود اگرش خواب میسر میشد
هوش میآمد و میرفت و نه دیدار تو را
میبدیدم نه خیالم ز برابر میشد
گاه چون عود بر آتش دل تنگم میسوخت
گاه چون مجمرهام دود به سر بر میشد

گویی آن صبح کجا رفت که شبهای دگر
نفسی میزد و آفاق منور میشد
سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت
ور نه هر شب به گریبان افق بر میشد
شیخ اجل سعدی
بازدید: 1696 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- اشعار سعدی (20)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- عشق (13)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر (10)
- شعر شهریار (11)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- صائب تبریزی (10)
- سیمین بهبهانی (7)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر وحشی بافقی (8)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شهریار (52)
- شعر سعدی (16)
- سعدی (25)
- مولانا (23)
- اشعار شهریار (10)
- وحشی بافقی (13)
- شعر صائب تبریزی (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.