تاریخ ارسال : ۴ تیر ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
آفرین خدای بر جانت – سعدی
آفرین خدای بر جانت
که چه شیرین لبست و دندانت
هر که را گم شدست یوسف دل
گو ببین در چه زنخدانت
فتنه در پارس بر نمیخیزد
مگر از چشمهای فتانت
سرو اگر نیز آمدی و شدی
نرسیدی بگرد جولانت
شب تو روز دیگران باشد
کآفتابست در شبستانت
تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت
بلبلانیم یک نفس بگذار
تا بنالیم در گلستانت
گر هزارم جفا و جور کنی
دوست دارم هزار چندانت
آزمودیم زور بازوی صبر
و آبگینست پیش سندانت
تو وفا گر کنی و گر نکنی
ما به آخر بریم پیمانت
مژده از من ستان به شادی وصل
گر بمیرم به درد هجرانت
سعدیا زنده عارفی باشی
گر برآید در این طلب جانت
بازدید: 1451 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که...شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...برچسب ها
- صائب تبریزی (10)
- مولانا (23)
- عبید زاکانی (8)
- شعر شهریار (11)
- عشق (13)
- شعر (10)
- وحشی بافقی (13)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- سعدی (25)
- شهریار (52)
- شعر سعدی (16)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- اشعار سعدی (20)
- بیدل دهلوی (11)
دیدگاهها بسته شدهاند.