تاریخ ارسال : ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
قصه ی درد دل و غصهٔ شبهای دراز – عبید زاکانی
قصه ی درد دل و غصهٔ شبهای دراز
صورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز
محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز
خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام
یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز
بینیازی ندهد دهر خدایا تو بده
سازگاری نکند خلق خدایا تو بساز
از سر لطف دل خستهٔ بیچاره عبید
بنواز ای کرم عام تو بیچاره نواز

بازدید: 1597 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
آخر آن کجاست؟
آخر آن کجاست؟ آدمی که خودش را دوست نداشته باشد، نمیتواند دیگری را دوست بدارد. کسی که از دیگران متنفر است، چون خودش را بسیار دوست دارد نمیتواند دیگری را با...ایجاز در شعر سپید
ایجاز در شعر سپید بسم الله الرحمن الرحیم الان که بحث فرم و ساختار را در شعر سپید فارسی تمام کرده ام وارد مبحث جدیدی میشویم ( ایجاز در شعر سپید...زیبایی شناسی هنر شعر
زیبایی شناسی هنر شعر همیشه از عبور کردن از یک مسیر و جاده یکنواخت خسته شده ام تو چطور ؟ حتی از تکرار دیدن یک کوه ،یک دشت ،یک گونه گل...برچسب ها
- عبید زاکانی (8)
- سعدی (25)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر سعدی (16)
- شعر شهریار (11)
- شعر صائب تبریزی (10)
- سیمین بهبهانی (7)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- صائب تبریزی (10)
- وحشی بافقی (13)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر (10)
- عشق (13)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- شهریار (52)
- اشعار سعدی (20)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- مولانا (23)
دیدگاهها بسته شدهاند.