تاریخ ارسال : ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
قصه ی درد دل و غصهٔ شبهای دراز – عبید زاکانی
قصه ی درد دل و غصهٔ شبهای دراز
صورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز
محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز
خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام
یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز
بینیازی ندهد دهر خدایا تو بده
سازگاری نکند خلق خدایا تو بساز
از سر لطف دل خستهٔ بیچاره عبید
بنواز ای کرم عام تو بیچاره نواز

بازدید: 1582 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- اشعار سعدی (20)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- مولانا (23)
- شعر سعدی (16)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- عشق (13)
- شعر وحشی بافقی (8)
- سعدی (25)
- بیدل دهلوی (11)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- وحشی بافقی (13)
- سیمین بهبهانی (7)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شهریار (52)
- صائب تبریزی (10)
- شعر (10)
- اشعار شهریار (10)
- شعر شهریار (11)
دیدگاهها بسته شدهاند.