تاریخ ارسال : ۲۵ مرداد ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
شعر پرنده ی منزوی – نیما یوشیج
پرنده ی منزوی
به آن پرنده که می خواند غایب از انظار
عتاب کرد شریری فسادجوی به باغ:
چه سود لحن خوش و عیب انزوا که به خلق
پدید نیست تو را آشیان، چو چشم چراغ؟
بگفت: از غرض این را تو عیب می دانی
که بهر حبس من افتاده در درون تو داغ
اگر که عیب من این است: از تو من دورم
برو بجوی ز نزدیکهای خویش، سراغ
شهیرتر ز من آن مرغ تنبل خانه
بلندتر ز همه آشیان جنس کلاغ
لاهیجان
۱۰ فروردین ۱۳۰۹
#نیما_یوشیج
بازدید: 2407 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
مهمانی نور
مهمانی نور بنام خدا لایسنس نود ۳۲ پنجره اتاقم را باز کردم، نگاهی به آسمان انداختم، آرامش عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. عمیق تر نگریستم دنیایی از زیبائی را در...دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که...شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...برچسب ها
- شعر شهریار (11)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار شهریار (10)
- شعر (10)
- اشعار سعدی (20)
- مولانا (23)
- سیمین بهبهانی (7)
- شهریار (52)
- عشق (13)
- سعدی (25)
- صائب تبریزی (10)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر سعدی (16)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار صائب تبریزی (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.