تاریخ ارسال : ۲۲ مهر ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
روزی دل من که تهی بود و غریب – اردلان سرفراز
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید
اردلان سرفراز
بازدید: 1116 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...در آغوش واقعیت
در آغوش واقعیت بعد از مدتها یکدیگر را دیدیم. بله، آری… این پنجرهی مجازی فاصله را کم میکرد، ولی حضوری حرف زدن و ملاقات کردن چیز دیگری بود 🙂 بعد از...برچسب ها
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- سعدی (25)
- شعر شهریار (11)
- اشعار سعدی (20)
- عبید زاکانی (8)
- وحشی بافقی (13)
- شهریار (52)
- مولانا (23)
- عشق (13)
- شعر سعدی (16)
- شعر صائب تبریزی (10)
- سیمین بهبهانی (7)
- بیدل دهلوی (11)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار شهریار (10)
- صائب تبریزی (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.