تاریخ ارسال : ۱۴ آبان ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
شب من پنجره ای بی فردا روز من قصه ی تنهایی ها – اردلان سرفراز
شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه ی تنهایی ها
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام ، قصه ی دل کندن بود
دل به هر کس که سپردم دیدم
راهش افسوس ، جدا از من بود
روح آواره ی من بعد از من
کولی در به در صحراهاست
می رود بی خبر از آخر راه
همچنان مثل همیشه تنهاست . . .
از : اردلان سرفراز
بازدید: 1705 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- عشق (13)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر شهریار (11)
- وحشی بافقی (13)
- شعر (10)
- شهریار (52)
- اشعار شهریار (10)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- سعدی (25)
- سیمین بهبهانی (7)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر سعدی (16)
- صائب تبریزی (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- عبید زاکانی (8)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار سعدی (20)
- مولانا (23)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
دیدگاهها بسته شدهاند.