تاریخ ارسال : ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
چون زلف توام جانا ، در عین پریشانی – رهی معیری
چون زلف توام جانا ، در عین پریشانی
چون بادِ سحرگاهم ، در بی سر و سامانی
من خاکم و من گَردم ، من اشکم و من دردم
تو مهری وتو نوری ، تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر ، بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را ، بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی ، در مستی و در پاکی
من چَشم ترا مانم ، تو اشک مرا مانی
در سینه ی سوزانم ، مستوری و مهجوری
در دیده ی بیدارم ، پیدائی و پنهانی
من زمزمه ی عودم ، تو زمزمه پردازی
من سلسله ی موجم ، تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت ، دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی ، دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو ، نسپاری و بسپاری
کام از تو و تاب از من ، نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت ، کو چشم «رهی» جویت ؟
روی از منِ سرگردان ، شاید که نگردانی
بازدید: 1362 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
مهمانی نور
مهمانی نور بنام خدا لایسنس نود ۳۲ پنجره اتاقم را باز کردم، نگاهی به آسمان انداختم، آرامش عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. عمیق تر نگریستم دنیایی از زیبائی را در...دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که...شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...برچسب ها
- اشعار سعدی (20)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر سعدی (16)
- سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- عبید زاکانی (8)
- عشق (13)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- وحشی بافقی (13)
- شعر (10)
- مولانا (23)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شهریار (52)
- سعدی (25)
- شعر شهریار (11)
- شعر صائب تبریزی (10)
- صائب تبریزی (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.