تاریخ ارسال : ۱۸ مهر ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام – رهی معیری
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ، ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت میِ نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو ، گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته ، به آزادگی مناز
آزاده من ، که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان «رهی»
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام
بازدید: 2889 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- اشعار سعدی (20)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر شهریار (11)
- شعر (10)
- عبید زاکانی (8)
- سعدی (25)
- عشق (13)
- شهریار (52)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر وحشی بافقی (8)
- صائب تبریزی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر سعدی (16)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار شهریار (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- مولانا (23)
دیدگاهها بسته شدهاند.