تاریخ ارسال : ۱۸ مهر ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام – رهی معیری
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ، ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت میِ نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو ، گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته ، به آزادگی مناز
آزاده من ، که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان «رهی»
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام
بازدید: 2916 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
آخر آن کجاست؟
آخر آن کجاست؟ آدمی که خودش را دوست نداشته باشد، نمیتواند دیگری را دوست بدارد. کسی که از دیگران متنفر است، چون خودش را بسیار دوست دارد نمیتواند دیگری را با...ایجاز در شعر سپید
ایجاز در شعر سپید بسم الله الرحمن الرحیم الان که بحث فرم و ساختار را در شعر سپید فارسی تمام کرده ام وارد مبحث جدیدی میشویم ( ایجاز در شعر سپید...زیبایی شناسی هنر شعر
زیبایی شناسی هنر شعر همیشه از عبور کردن از یک مسیر و جاده یکنواخت خسته شده ام تو چطور ؟ حتی از تکرار دیدن یک کوه ،یک دشت ،یک گونه گل...برچسب ها
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر (10)
- مولانا (23)
- اشعار شهریار (10)
- شهریار (52)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- سعدی (25)
- بیدل دهلوی (11)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر سعدی (16)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- عشق (13)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- عبید زاکانی (8)
- شعر شهریار (11)
- صائب تبریزی (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار سعدی (20)
دیدگاهها بسته شدهاند.