تاریخ ارسال : ۲۳ اسفند ۱۳۹۷ ارسال دیدگاه
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست – شهریار
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز
باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست
بازدید: 1623 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- سعدی (25)
- اشعار شهریار (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- شعر وحشی بافقی (8)
- اشعار سعدی (20)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- شعر شهریار (11)
- عشق (13)
- عبید زاکانی (8)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر (10)
- صائب تبریزی (10)
- سیمین بهبهانی (7)
- مولانا (23)
- شهریار (52)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر سعدی (16)
- شعر سیمین بهبهانی (7)

دیدگاهها بسته شدهاند.