تاریخ ارسال : ۳۰ آذر ۱۳۹۹ ارسال دیدگاه
طریق عقل بود ترک عاشقی دانم – رهی معیری
طریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار برنمی آید
بسر رسید مرا دور زندگانی و باز
بلای محنت هجران بسر نمی آید
منال بلبل مسکین به دام غم زین بیش
که ناله در دل گل کارگر نمی آید
ز باده فصل گلم توبه میدهد زاهد
ولی ز دست من این کار برنمی آید
دو روز نوبت صحبت عزیز دار رهی
که هر که رفت از این ره دگر نمی آید
از : رهی معیری
بازدید: 1404 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
مهمانی نور
مهمانی نور بنام خدا لایسنس نود ۳۲ پنجره اتاقم را باز کردم، نگاهی به آسمان انداختم، آرامش عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. عمیق تر نگریستم دنیایی از زیبائی را در...دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که...شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...برچسب ها
- اشعار شهریار (10)
- وحشی بافقی (13)
- عشق (13)
- شهریار (52)
- بیدل دهلوی (11)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- صائب تبریزی (10)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- سعدی (25)
- شعر شهریار (11)
- سیمین بهبهانی (7)
- عبید زاکانی (8)
- شعر (10)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- مولانا (23)
- شعر سعدی (16)
- اشعار سعدی (20)
دیدگاهها بسته شدهاند.