تاریخ ارسال : ۵ بهمن ۱۳۹۷ ارسال دیدگاه
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی – شهریار
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
آری آری نوجوانی می توان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی
گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من به جان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
ناله نای دلم گوش سیه چشمان نوازد
کاین پریشان موغزالان را بسی کردم شبانی
گوش بر زنگ صدای کودکانم تا چه باشد
کاروان گم کرده را بانگ درای کاروانی
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
شهریارا سیل اشکم را روان می خواهم و بس
تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی

بازدید: 1620 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب...صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره...تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را...برچسب ها
- اشعار وحشی بافقی (10)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار شهریار (10)
- بیدل دهلوی (11)
- اشعار سعدی (20)
- عشق (13)
- شهریار (52)
- مولانا (23)
- سعدی (25)
- شعر صائب تبریزی (10)
- وحشی بافقی (13)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر سعدی (16)
- شعر شهریار (11)
- سیمین بهبهانی (7)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- صائب تبریزی (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- شعر (10)
دیدگاهها بسته شدهاند.