تاریخ ارسال : ۵ خرداد ۱۳۹۸ ارسال دیدگاه
گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم – شهریار
گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم
آخر نه باغبانم شرط است من نباشم
ناچار چون نهد سر بر دامن گلم خار
چاکم بود گریبان گر در کفن نباشم
عهدی که رشته آن با اشک تاب دادی
زلف تو خود بگوید من دل شکن نباشم
اکنون که شمع جمعی دودم به سر رود به
تا چشم رشک و غیرت در انجمن نباشم
بی چون تو همزبانی من در وطن غریبم
گر باید این غریبی گو در وطن نباشم
با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان
من بیش از این اسیر زندان تن نباشم
بیژن به چاه دیو و چشم منیژه گریان
گر غیرتم نجوشد پس تهمتن نباشم
بیگانه بود یار و بگرفت خوی اغیار
بازدید: 1882 بازدید
مطالب از سراسر وب
مطالب مشابه
برای شاعری که بی خبر رفت
برای شاعری که بی خبر رفت امروز متاسفانه خبری شنیدم که اشکم جاری کرد و روح و روانم را آزرد خبر فوت عزیز شاعری که حکم استادی را داشت و خصوصا...خانه درتاریکی
خانه درتاریکی خانه درتاریکی هواپیماهای غولپیکر با فاصلهای کم از پشتبام خانهشان پرواز میکردند و هر بار، تمام سازهٔ لرزان را به رعشه میانداختند. آرمان روی تختخواب فلزی کهنه دراز کشیده...پلکان هستی
پلکان هستی و چون تیغ گلی بیازاردت؛ حکم هشداری دارد از برای تعمیر مانیتور در تهران تو؛ چونان برخاستن ناگهانی از خوابی گران! می دانی که خار و تیغ را نیز...برچسب ها
- شعر وحشی بافقی (8)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- بیدل دهلوی (11)
- شهریار (52)
- شعر (10)
- سعدی (25)
- سیمین بهبهانی (7)
- عشق (13)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- صائب تبریزی (10)
- شعر صائب تبریزی (10)
- مولانا (23)
- شعر شهریار (11)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- شعر سعدی (16)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار شهریار (10)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار سعدی (20)

دیدگاهها بسته شدهاند.