-
پنجره
پنجره نگاهم از آینه میلغزد و روی طاقچهی غبارگرفته، کنارِ پنجره فرود میآید. آن قایق چوبینِ ناتمام. سالها پیش تراشیدمش، با سودای سفری که هرگز آغاز نشد. هر روز غبارش را میگیرم، انگار که بخواهم آن را تا لبِ یک دریای خیالی بکشانم. اما روح من از جنس ساحل است، نه طوفان. امشب میدانم: این قایق را باید شکست، پیش از آنکه اقیانوسِ نرفته، مرا در هم بشکند. این تسلیم، بهترین بک لینک عینِ پذیرش است. نفسی که برمیآید، آه نیست؛ بخارِ یک روحِ بیمعجزه است که روی شیشهی... -
اعتراض
اعتراض ((نامه نوزدهم)) دیگر به تو فکر نمی کنم این اصلا خوب نیست، تو باشی و من با دیگری باشم؟ بین منو تو دیگران تا همیشه دیگرانند چه ها کرد با ما دنیا؟ که دیگر به خیال هم سر نمی زنیم؟ حتی در فال قهوه هم، اثری از تو نیست چه دور شده ایم از هم تمام دلخوشیهایم دلشورهای تو بود که حالا آن هم نیست جای خالی تو با دیگرا ن پُر نمی شود با خاطراتت شاد می ماندم اما خدا آن را هم برایم زیادی دید کجای... -
زیبایی شناسی هنر شعر
زیبایی شناسی هنر شعر همیشه از عبور کردن از یک مسیر و جاده یکنواخت خسته شده ام تو چطور ؟ حتی از تکرار دیدن یک کوه ،یک دشت ،یک گونه گل و دریا. به نظرم یک راه اگر شاخه های راه های نو و مفیدی را به ما نشان دهد حتی موجب انبساط خاطرمان هم می شود زیرا به قول دومونتنی روح بشر نو خواه است و طالب ترک عادت و درک زیبایی .بنابراین شخصا موافق با نظریه سودمندی و تغییر پذیری کانت در تعریف زیبایی هستم .از سویی... -
اگر عشق نبود
اگر عشق نبود برخی از نوشته ها و آثار بزرگان ادب را که می خوانم از شدت علاقه گریه ام می گیرد. فقط می توانم تحسین شان بکنم. از خواندن این آثار گاهی یک نوع مستی به من دست می دهد! یک نوع احساس شعف و شادی بی حد. مثل وقتی که “شوهرم جلال” از سیمین دانشور را خواندم، مثل وقتی که “داش آکل” صادق هدایت را خواندم، مثل “گفتگوی آیدا سرکیسیان در مجله بامداد همیشه”، مثل “گفتگوی فروغ با دنیای سخن”، مثل اشعار شاملو با صدای خودش، مثل... -
مهمانی نور
مهمانی نور بنام خدا لایسنس نود ۳۲ پنجره اتاقم را باز کردم، نگاهی به آسمان انداختم، آرامش عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. عمیق تر نگریستم دنیایی از زیبائی را در آن شب مهتابی مشاهده کردم. گلهای داوودی رقص کنان همراه با نسیم ملایم باد که آهنگ دلنوازی را با برگهای درختان مینواخت، لبخند خود را تقدیم به شببوهای دوست داشتنی باغچه می کردند. ستارگان چشمک زنان همراه با فرشتگان آواز دوستی می خواندند و مهتاب با بدرقه ناهید به مهمانی زحل می رفت تا ضیافت با شکوهی را... -
دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که خاک مشتی بیش نیست. چشمه ها جوشانند و دریا مواج.همانند امواج چادرت در باد! دوست دارم به گوش جهانیان برسانم دختران میهنم ظریفند نه ضعیف . آنقدر ظریف و وجیه که ملکات آفاق در برابرشان سر تعظیم فرود می آوردند و آنقدر قوی و شجاع که عقاب از گام های استوارشان هراسان است.آسمان هم حکم پرواز عقابان را...
ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری – مولانا
ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری وز شور خویش در من شوریده ننگری بر چهره نزار تو صفرای دلبری است تا خود چه دیدهای که ز صفراش اصفری ای...اندر قمارخانه چون آمدی به بازی – مولانا
اندر قمارخانه چون آمدی به بازی کارت شود حقیقت هر چند تو مجازی با جمله سازواری ای جان به نیک خویی این جا که اصل کار است جانا چرا نسازی گویی...عشق اول می کند دیوانه ات – مولانا
عشق اول می کند دیوانه ات تا ز ما و من کند بیگانه ات عشق چون در سینه ات مأوا کند عقل را سرگشته و رسوا کند میشوی فارغ ز هر...منتظران بهار فصل شکفتن رسید – بیدل دهلوی
منتظران بهار فصل شکفتن رسید مژده به گلها برید یار به گلشن رسید لمعهٔ مهر ازل بر در و دیوار تافت جام تجلی به دست نور ز ایمن رسید نامه و...بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک – فریدون مشیری
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطـر نرگس، رقص باد نغمه ی شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای...موی پیری بست بر طبع حسد تخمیر صلح – بیدل دهلوی
موی پیری بست بر طبع حسد تخمیر صلح داد خون را با صفا آیینهدار شیر صلح آخر از وضع جنون عذر علایق خواستم کرد با عریانی ما خار دامنگیر صلح زین...مردها یک زن را برای همیشه در قلبشان نگه میدارند
مردها یک زن را برای همیشه در قلبشان نگه میدارند، زنی که عاشقش هستند..! زنِ محبوس در قلبشان، شعر میداند، آواز میخواند… بین اشک و خندهاش فاصله زیادی نیست آسان...رفیقان دوستان ده ها گروهند – فریدون مشیری
رفیقان دوستان ده ها گروهند که هر یک در مسیر امتحانند گروهی صورتک بر چهره دارند به ظاهر دوست اما دشمنانند گروهی وقت حاجت خاکبوسند ولی هنگام خدمت ها نهانند گروهی...در وصل تو پیوسته به گلشن بودم – ابوسعید ابوالخیر
در وصل تو پیوسته به گلشن بودم در هجر تو با ناله و شیون بودم گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو ای دوست مگر چشم بدت من بودم...برچسب ها
- اشعار سعدی (20)
- شهریار (52)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر (10)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- صائب تبریزی (10)
- سعدی (25)
- شعر صائب تبریزی (10)
- مولانا (23)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار شهریار (10)
- سیمین بهبهانی (7)
- وحشی بافقی (13)
- عبید زاکانی (8)
- شعر شهریار (11)
- شعر سعدی (16)
- بیدل دهلوی (11)
- عشق (13)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- شعر وحشی بافقی (8)