-
رمزِ آشنا
رمزِ آشنا در سایهی واژههایی که مقصدشان فقط یک دل است؛ گاهی در دانلود آهنگ میانهی روزهایی که شبیه موجی بیقرار از کنار ما عبور میکنند و فرصت نمیدهند حتی برای یک لحظه در ساحل خویش بایستیم و به جاماندههای روحمان نگاه کنیم، ناگهان لحظهای پیدا میشود، لحظهای که نه در هیچ تقویمی جای دارد، نه در حافظهی عمومی جهان، امّا مثل نامی که فقط روی یک لب زیبا معنا دارد، در دل یک نفر متوقف میشود و نمیگذارد فراموش شود. لحظهای که جهان برای همه عادی میگذرد، ولی... -
شعر رَها
شعر رَها شعر رَها شعر رها، به هر نوع شعری گفته می شود که رها از هر گونه قید و بند سبکی باشد. شعر رها، شعری ست منثور، بی وزن و قافیه و ردیف. شعر رها، شعر امروز ست و از هیچ سبکی پیروی نمی کند، در واقع شعر نو امروزی ست و محدودیت و ویژگی خاصی ندارد و می تواند کوتاه یا بلند باشد. شعر رها، می تواند عاری از آرایه های ادبی هم باشد و آن چه بدان شعریت می بخشد، همان شاعرانگی ست. شعر رها، شعری... -
شاعر که باشی
شاعر که باشی سارتر می گفت: هر چقدر که بدانی بیشتر زجر می کشی( به ویژه که بدانی و نتوانی حال آنکه دانستن هم خود اراده ای می خواهد ) .خب اگر ندانی هم که استثمار می شوی ،به هر روی دانستن هم معانی خودش را دارد و اثرات خودش را و اینکه چه بدانی و چگونه عمل کنی مثبت یا منفی همینطور ( نماد زنده ان در طبیعت زیر اتم های مثبت و متفی و خنثی گازها هستند )پس بیا تا قدم زنان نخست چند کلامی از نسبیت... -
صلابت کوهستان (پارت پنجم)
صلابت کوهستان (پارت پنجم) پارت پنجم: بازگشت به دامن زمین مرد پس از لحظاتی طولانی بر قله، آهسته برخاست. نور خورشید اکنون آنقدر گرم شده بود که برفهای کنار سنگها قطرهقطره آب میشدند و بر دامنهها جاری میگشتند. نفس عمیقی کشید؛ هوای سرد کوهستان، در سینهاش میسوخت اما این سوز، از جنس زندگی بود. وقت آن بود که برگردد… اما نه همان انسانی که آمده بود. راه پایینرفتن از آنچه بالا آمده بود، دلنشینتر بود. گویی کوهستان اکنون او را میشناخت و هر قدمش را با نوازشی از جنس... -
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم
تو برای منی؛ حتی اگر نگویم عزیزکم… با چه زبانی باید بگویم که تو برای منی؟ قهر کنم؟ حرف بزنم؟ شعر بگویم؟ یا شاید دلت میخواهد فریاد بزنم و جهانی را خبر کنم که دوستت دارم… چشمهایت را نبند؛ مرا نگاه کن. دوستت دارم، آری… اما احساساتم را هم ببین. من حسودم؛ به لبخندهایی که برای دیگران میزنی، به حمایتی که هرچند کوچک، از دیگران میکنی، به صدایی که با دیگری حرف میزنی… اصلاً چرا باید با بقیه صحبت کنی؟ من حسودم؛ به هر نگاهی که از کنار تو... -
در آغوش واقعیت
در آغوش واقعیت بعد از مدتها یکدیگر را دیدیم. بله، آری… این پنجرهی مجازی فاصله را کم میکرد، ولی حضوری حرف زدن و ملاقات کردن چیز دیگری بود 🙂 بعد از کلاسهای دانشگاه، آرام و سر به زیر داشتم از محوطهی دانشگاه خارج میشدم که ناخودآگاه با نگاهی خیره سرم را بلند کردم. بله، درست میدیدم… او آمده بود 🙂 لبانم کش آمد، کم مانده بود قهقههای سر بدهم. سعی کردم نیشم را ببندم. برق چشمانت را از پشت شیشهی عینک میدیدم و خوشحالتر بودم که هستی. دستهگل زیبایی...
مردها یک زن را برای همیشه در قلبشان نگه میدارند
مردها یک زن را برای همیشه در قلبشان نگه میدارند، زنی که عاشقش هستند..! زنِ محبوس در قلبشان، شعر میداند، آواز میخواند… بین اشک و خندهاش فاصله زیادی نیست آسان...رفیقان دوستان ده ها گروهند – فریدون مشیری
رفیقان دوستان ده ها گروهند که هر یک در مسیر امتحانند گروهی صورتک بر چهره دارند به ظاهر دوست اما دشمنانند گروهی وقت حاجت خاکبوسند ولی هنگام خدمت ها نهانند گروهی...در وصل تو پیوسته به گلشن بودم – ابوسعید ابوالخیر
در وصل تو پیوسته به گلشن بودم در هجر تو با ناله و شیون بودم گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو ای دوست مگر چشم بدت من بودم...یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند – شیخ بهایی
شیخ بهایی : یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمیکند روشن نمیشود ز رمد، چشم سالکی تا از غبار میکده، دارو نمیکند...گزیده اشعار و تک بیت های فردوسی
تک بیت های ناب فردوسی میاسای از آموختن یک زمان ز دانش میفکن دل اندر گمان *** همیشه یکی دانشی پیش دار ورا چون روان و تن خویش دار *** فزون...آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند – شیخ بهایی
شیخ بهایی : آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله و امروز اهل میکده، رندی ز من...شعر خرد در شاهنامه فردوسی
شعر خرد در شاهنامه فردوسی *************** کنون ای خردمند وصف خرد بدین جایگه گفتن اندرخورد کنون تا چه داری بیار از خرد که گوش نیوشنده زو برخورد خرد بهتر از هر...دوبیتی های معروف باباطاهر همدانی
دوبیتی های معروف باباطاهر همدانی : بسر شوق سر کوی ته دیرم بدل مهر مه روی ته دیرم بت من کعبه ی من قبله ی من ته ای هر سو نظر...اشعار آغازین شاهنامه فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی : (از اشعار آغازین شاهنامه فردوسی) دل روشن من چو برگشت از اوی سوی تخت شاه جهان کرد روی که این نامه را دست پیش آورم ز دفتر...برچسب ها
- عبید زاکانی (8)
- شعر وحشی بافقی (8)
- بیدل دهلوی (11)
- شهریار (52)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار سعدی (20)
- شعر صائب تبریزی (10)
- عشق (13)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- وحشی بافقی (13)
- اشعار شهریار (10)
- مولانا (23)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر (10)
- سعدی (25)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر شهریار (11)
- شعر سعدی (16)
- صائب تبریزی (10)