-
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم – حافظ شیرازی
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم این که میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم دوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم چون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیز هم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر... -
يه روز غروب، توی کوچه ها بارون می اومد، چيک چيک، صدای گريه ناودون می اومد – اردلان سرفراز
يه روز غروب، توی کوچه ها بارون می اومد، چيک چيک، صدای گريه ناودون می اومد بارون دونه دونه، از هر سو روون بود، مرغ خسته اون شب کنج آشيون بود هنوز اون روز فراموشم نمی شه، که با دست قشنگت روی شيشه کشيدی عکس قلبی و نوشتی، واسه امروز و فردا و هميشه يه روز رفتی، همون روز زمستون، تنها موندم، نشستم زير بارون مثل خورشيد که توی ابرا می ميره، رفتی تا باز دلم از غم بگيره مثل خورشيد که توی ابرا می ميره، رفتی تا باز دلم... -
خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی – رهی معیری
خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو میآیی مراد ما نجویی ورنه رندان هوسجو را بهار شادیانگیزی حریف باده پیمایی مه روشن میان اختران پنهان نمیماند میان شاخههای گل مشو پنهان که... -
نقابی بر افکن ز پی امتحان را – رضی الدین آرتیمانی
نقابی بر افکن ز پی امتحان را که تا بینی از جان لبالب جهان را چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی برقص اندر آری زمین و زمان را بروی زمین مهروار ار بخندی بزیر زمین درکشی آسمان را من از حسرت رویش از هوش رفتم خدایا شکیبی تماشاکنان را به دل زان نداریم یک مو گرانی که بر سر کشیدیم رطل گران را بهارت دلا کس ندانست چون شد بهر حال دریاب فصل خزان را فراموش کردند از مهربانی چه افتاد یاران نامهربان را از آن نام... -
آن ستمگر، که وفای مَنَش از یاد برفت آتش اندر منِ مِسکین زد و چون باد برفت – اوحدی مراغه ای
آن ستمگر، که وفای مَنَش از یاد برفت آتش اندر منِ مِسکین زد و چون باد برفت گر چه میگفت که: از بند شما آزادم همچنان بندهٔ آنیم، که آزاد برفت او چو برخاست غم خود به نیابت بنشاند تا نگویی که: سپهر از بر بیداد برفت از من خسته به شیرین که رسانَد خبری؟ کز فراق تو چها بر سر فرهاد برفت! پیش ازین در دل من هر هوسی بگذشتی دل بدو دادم و دانم همه از یاد برفت اوحدی، از غم او ناله نمیباید کرد سهل کاریست... -
شعر معروف عجب بیهوده تکراریست دنیا – اردلان سرفراز
دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که میسوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری تمام عمر بستیم و شکستیم بجز بار پشیمانی نبستیم جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم عجب آشفته بازاری است دنیا عجب بیهوده تکراری است دنیا چه رنجی از محبت ها کشیدیم برهنه پا به تیغستان دویدیم نگاه آشنا در این همه چشم ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم سبک بالان ساحل ها ندیدند به دوش خستگان باریست دنیا مرا...
شاعر تو را دید و غم خود باز یادش رفت – محسن شیخی
محسن شیخی شاعر تو را دید و غم خود باز یادش رفت شعر کبوتر با کبوتر باز …. یادش رفت پرواز گیسوی رهایت را کبوتر دید شرمنده شد از کار...گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزم – شهریار
گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزم آسمان را به زمین جان خودت می دوزم گرمراترک کنی ترک نفس خواهم کرد بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد بی...زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها – استاد شهریار
استاد شهریار : زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها مستم از ساغر خون جگر آشامیها بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت شادکامم دگر از الفت ناکامیها بخت برگشتهی ما خیره...خرمن زلف من کجا ؟ شاخه یاسمن کجا ؟ – سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی : خرمن زلف من کجا ؟ شاخه یاسمن کجا ؟ قهر ز من چه می کنی ٬ بهر تو همچو من کجا ؟ صحبت باغ را مکن پیش بهشت...گرچه دوری میکنم بی صبر و آرامم هنوز – وحشی بافقی
گرچه دوری میکنم بی صبر و آرامم هنوز مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز باورش می آید از من دعوی وارستگی خود نمیداند که چون آورده در دامم هنوز اول عشق...رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت – اقبال لاهوری
رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت تو مرا ذوق بیان دادی و گفتی که بگوی هست در سینه من...شب چو در بستم و مست از می نابش کردم – فرخی یزدی
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش...شعر من زنم – سیمین دانشور
من زنم … با دست هایی که دیگر دل خوش به النگو هایی نیست که زرق و برقش شخصیتم باشد من زنم و به همان اندازه از هوا سهم می برم...چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم – شهریار
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم چه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر دل بشکسته عاشق...پربازدیدترین مطالب
- ماه گذشته
- سه ماه گذشته
- کل
قیمت روز خودروهای داخلی در آذر ۹۹
142 بازدید
شعر شب یلدا از حافظ
109 بازدید
آینه چون نقش تو بنمود راست – نظامی گنجوی
12192 بازدید
شعر من زنم – سیمین دانشور
10995 بازدید
گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزم – شهریار
5681 بازدید
آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی – شهریار
3448 بازدید