-
«تولدت مبارک»
به نام عشق، به نام خدا، به نام سرور شکفته شد دل من اندر این طلوع حضور دوباره عطر تو پیچیده در هوای دلم چو صبح تازه، چو لبخند خالق مَه و هور شکوفه می زند امروز باغِ خاطره ها که آمده ست به دنیا نسیم عشق و شعور تولد تو شروعی ست از شکوهِ بهار رسیده ای و جهان شد ز شوق، مستِ ظهور چراغ ها همه روشن، نگاه ها همه تو زمانه گشته پر از فخر و حسّ ناب غرور چقدر خوب که هستی… که آمدی به... -
سفر بخیر…(در سوگ پدر)
یاری نکرد بختم و دیر آمدم بَرَت خوابیده بود راحت و آرام پیکرت قسمت نشد ببینمت افسوس قبلِ من دستِ اجل رسید و تُهی کرد ساغرت اکنون سیاهپوشِ تو هستند بچّهها جاری شدست چشمهی چشمانِ همسرت بعد از تو ای نمادِ صلابت چه کس شود پشت و پناه و سنگِ صبورِ دو خواهرت مُردیم آن زمان که در آغوشِ سردِ گور مَاوا گرفت پیکرِ پاک و مطهّرت بیوقفه یاد میشود از خاطراتِ تو از قلبِ صاف و چهرهی شاد و مُنوّرت یادِ نماز خواندنِ نیمه شبت بخیر پُر میشد... -
بی حوصله
هنوز هم وقتی به عبور شهاب نگاه می کنم می گویم هی ستاره .. سنجاقی از گیسوی شب افتاد !! من یاد گرفته ام چگونه کوهی را می شود در کلمه ای جا داد منتها نوشتن هم حوصله می خواهد دوست داشتن زنی که خون جمجمه ات را در جمله ای بریزد حوصله می خواهد دیدن رویای هفت رنگ با پلک باز شنیدن صدای صامت صخره ها بوییدن باور بابونه به بهار اصلا اینکه دو گیلاس با هم بودند و بعد به سبد سفر کنند آن یکی بگوید ما... -
اشعارکوتاه”
اشعار کوتاه خاموش است بی تو جهانم به آتش سپردم تا بسوزاند رویای نبودنت را در کوچهی تنهایی #رویااحمدی(آلما) #چامک بایدگریخت از هجوم درد دراین وارونهی روزگار خفه میشود رویای زندگی درگلوگاه سکوت #رویا_احمدی(آلما) #چامک خانهی کاهگلی تنهایی من مشرف به خیابانی تنگ وبخت برگشته است که مدام میکوبد نیامدنت را بردیواردلم #رویااحمدی(آلما) #چامک کمیآنطرف تر قایقی ازعشق انتظارمارا میکشد کافیست دل به دریا بزنیم #رویااحمدی(آلما) #چامک از پا درآورده ام دنیارا درپی سایهی تنهاییم خداهم اشک بک لینک میریزد .. #رویا_احمدی #چامک دست روی دلمنگذار سالهاست میزبان تنهایی... -
گنجشک
حالا هی به من نوک نزن تو هم مثل همه ی گنجشکها روزی سر از صدای فرهاد در می آوری و آن وقت به ساطوری که هیچ سطری نمی داند می گویی : پس این سلاخ دیوانه چرا سرودی نمی سازد ؟ البته به تو حق می دهم رزها رازشان را به باد گفتند موج ها دردشان را به رود و برگهای بیدار به خواب زمین پیوستند ! به تو حق می دهم گنجشکی که بالش را به بهانه ای شکسته و پایش را به پنداری بسته اند گنجشکی... -
بُتپرست
با تو دلم چه بیخبر از هر چه هست بود از بس که مستِ بادهیِ جامِ الست بود دل اعتنا به خرید بک لینک دائمی ماهِ فروزان نداشت هیچ پیشِ فروغِ رویِ تو، مَه بس که پست بود بویِ تو را خمار نه کم بود جان و دل چشمت به فتحِ قلعهیِ دل چیره دست بود روحم خمارِ دلکَشیِ عِطرِ جانفزات جانم اسیر عشق تو بی بند و بست بود در قبض و بسط، قلبِ من از فرطِ صَحو و سُکر مانند آن که از خود و عالَم گسست،...
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید – سعدی شیرازی
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید اگر آن یار سفرکرده ما بازآید گو تو بازآی که گر خون منت درخوردست پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید نام و...پیرزنی را ستمی درگرفت – نظامی گنجوی
پیرزنی را ستمی درگرفت دست زد و دامن سنجر گرفت کای ملک آزرم تو کم دیدهام وز تو همه ساله ستم دیدهام شحنه مست آمده در کوی من زد لگدی چند...آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا – صائب تبریزی
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا از جوانی حسرت بسیار میماند به جا آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است آنچه از عمر سبکرفتار میماند به جا...صبح در خوابِ عدم بود که بیدار شدیم – صائب تبریزی
صبح در خوابِ عدم بود که بیدار شدیم شب سیه، مست فنا بود که هشیار شدیم پای ما نقطهصفت در گروِ دامن بود به تماشای تو سرگشته چو پرگار شدیم به...ای آفتاب هالهای از روی ماه تو – شهریار
ای آفتاب هالهای از روی ماه تو مه برلب افق لبهای از کلاه تو لرزنده چون کواکب گاه سپیده دم شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو کی میرسی به...هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی – سعدی
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آن که دارد با دلبری وصالی دانی کدام دولت در وصف مینیاید چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی خرم تنی...تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود – سعدی
تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود چو هر چه میرسد از دست اوست فرقی نیست میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود...دانستهام غرور خریدار خویش را – صائب تبریزی
دانستهام غرور خریدار خویش را خود همچو زلف میشکنم کار خویش را هر گوهری که راحت بیقیمتی شناخت شد آب سرد، گرمی بازار خویش را در زیر بار منت پرتو نمیرویم...دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد – سعدی
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز همه شب ذکر تو میرفت...برچسب ها
- وحشی بافقی (13)
- عبید زاکانی (8)
- مولانا (23)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر شهریار (11)
- سیمین بهبهانی (7)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- اشعار سعدی (20)
- شعر سعدی (16)
- اشعار شهریار (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- عشق (13)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- بیدل دهلوی (11)
- صائب تبریزی (10)
- شعر (10)
- شعر صائب تبریزی (10)
- شهریار (52)
- سعدی (25)

سایت پیش بینی
کازینو
سایت شرط بندی زنده
سایت شرط بندی ایرانی
bet303.casino
bakht.cm
bet303.bet
شرط بندی آنلاین
بت ۴۰۴
سایت بازی انفجار با درگاه مستقیم
یک بت
borobet
وان ایکس
1x سایت
plinkobet.casino
سایت بت
borobet پیش بینی
سایت بازی تاس
1xbet farsi
betvarzesh
pishbini
pasoor
حکم انلاین
بت فارسی
فوتبال ۱۱
فوتبالیستا
توتو ایران
jetbetapk.app
بت ۹۰
1ایکس بت
سایت جت بت
ایرانیان کازینو
ایرانیان پوکر