-
زیبایی شناسی هنر شعر
زیبایی شناسی هنر شعر همیشه از عبور کردن از یک مسیر و جاده یکنواخت خسته شده ام تو چطور ؟ حتی از تکرار دیدن یک کوه ،یک دشت ،یک گونه گل و دریا. به نظرم یک راه اگر شاخه های راه های نو و مفیدی را به ما نشان دهد حتی موجب انبساط خاطرمان هم می شود زیرا به قول دومونتنی روح بشر نو خواه است و طالب ترک عادت و درک زیبایی .بنابراین شخصا موافق با نظریه سودمندی و تغییر پذیری کانت در تعریف زیبایی هستم .از سویی... -
اگر عشق نبود
اگر عشق نبود برخی از نوشته ها و آثار بزرگان ادب را که می خوانم از شدت علاقه گریه ام می گیرد. فقط می توانم تحسین شان بکنم. از خواندن این آثار گاهی یک نوع مستی به من دست می دهد! یک نوع احساس شعف و شادی بی حد. مثل وقتی که “شوهرم جلال” از سیمین دانشور را خواندم، مثل وقتی که “داش آکل” صادق هدایت را خواندم، مثل “گفتگوی آیدا سرکیسیان در مجله بامداد همیشه”، مثل “گفتگوی فروغ با دنیای سخن”، مثل اشعار شاملو با صدای خودش، مثل... -
مهمانی نور
مهمانی نور بنام خدا لایسنس نود ۳۲ پنجره اتاقم را باز کردم، نگاهی به آسمان انداختم، آرامش عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. عمیق تر نگریستم دنیایی از زیبائی را در آن شب مهتابی مشاهده کردم. گلهای داوودی رقص کنان همراه با نسیم ملایم باد که آهنگ دلنوازی را با برگهای درختان مینواخت، لبخند خود را تقدیم به شببوهای دوست داشتنی باغچه می کردند. ستارگان چشمک زنان همراه با فرشتگان آواز دوستی می خواندند و مهتاب با بدرقه ناهید به مهمانی زحل می رفت تا ضیافت با شکوهی را... -
دختران ایران!
دختران ایران! به نام خداوندگار گام هایت را آهسته بردار بانوی اصیل. چنان میدرخشی در میان دشت ها، لاله ها واژگونند از آن تو. چنان روییدنی از گام هایت پیداست که خاک مشتی بیش نیست. چشمه ها جوشانند و دریا مواج.همانند امواج چادرت در باد! دوست دارم به گوش جهانیان برسانم دختران میهنم ظریفند نه ضعیف . آنقدر ظریف و وجیه که ملکات آفاق در برابرشان سر تعظیم فرود می آوردند و آنقدر قوی و شجاع که عقاب از گام های استوارشان هراسان است.آسمان هم حکم پرواز عقابان را... -
رمزِ آشنا
رمزِ آشنا در سایهی واژههایی که مقصدشان فقط یک دل است؛ گاهی در دانلود آهنگ میانهی روزهایی که شبیه موجی بیقرار از کنار ما عبور میکنند و فرصت نمیدهند حتی برای یک لحظه در ساحل خویش بایستیم و به جاماندههای روحمان نگاه کنیم، ناگهان لحظهای پیدا میشود، لحظهای که نه در هیچ تقویمی جای دارد، نه در حافظهی عمومی جهان، امّا مثل نامی که فقط روی یک لب زیبا معنا دارد، در دل یک نفر متوقف میشود و نمیگذارد فراموش شود. لحظهای که جهان برای همه عادی میگذرد، ولی... -
شعر رَها
شعر رَها شعر رَها شعر رها، به هر نوع شعری گفته می شود که رها از هر گونه قید و بند سبکی باشد. شعر رها، شعری ست منثور، بی وزن و قافیه و ردیف. شعر رها، شعر امروز ست و از هیچ سبکی پیروی نمی کند، در واقع شعر نو امروزی ست و محدودیت و ویژگی خاصی ندارد و می تواند کوتاه یا بلند باشد. شعر رها، می تواند عاری از آرایه های ادبی هم باشد و آن چه بدان شعریت می بخشد، همان شاعرانگی ست. شعر رها، شعری...
ای متناقض ابدی! که سادگی روحت به پیچیدگی همهی عقایدت میچربید – رضا براهنی
…ای متناقض ابدی! که سادگی روحت به پیچیدگی همهی عقایدت میچربید، ای اسماعیل! ای خیانت شده! ای بی حافظه شده پس از نوبتها شوک برقی! ای ناشتای عشق! ای آشنای من...کسی که در رهش از پا و سر خبردار است – رضی الدین آرتیمانی
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است نه عاشق است که در بند کفش و دستار است غمی به گرد دلم جلوهگر شده که از آن غباری ار...هر گوشهی این جهان تو را میجویم – اردلان سرفراز
هر گوشهی این جهان تو را میجویم در اوج سکوتم تو را میگویم ای جان جهان و جانم از تو سرشار دست از طلب تو من مگر میشویم هر لحظه...هرچند که رنگ و روی زیباست مرا – خیام نیشابوری
هرچند که رنگ و روی زیباست مرا، چون لاله رخ و چو سَرْو بالاست مرا، معلوم نشد که در طَرَبخانهٔ خاک نقّاشِ ازل بهرِ چه آراست مرا؟ خیام نیشابوری آورد...تو مثل خواب نسیمی به رنگ اشک شقایق – مریم حیدرزاده
تو مثل خواب نسیمی به رنگ اشک شقایق تو مثل شبنم عشقی به روی پونه عاشق تو مثل دست سپیده پر از تولد نوری تو مثل نم باران لطیف و پاک...کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد – رضی الدین آرتیمانی
کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را هلال ابرویم هر گه، که...دکمههای پیراهنم خواب انگشتان تو را میبینند – یغما گلرویی
دکمههای پیراهنم خواب انگشتان تو را میبینند و کفشهایم میسوزند در آرزوی پابه پایی با کفشهای تو! شالِ من نمیتواند خاطرهی شانههایت را از خاطر ببرد، شلوارم دنبال میکند مرا در...خـــوش آن ساعت که دیدار ته وینم – باباطاهر
خـــوش آن ساعت که دیدار ته وینم کمنــــد عنبــــــــرین تـــــــار ته وینم نوینـــــــه خــــــــرمی هـــرگز دل مو مگـــــر آن دم کـــــه رخسـار ته وینم ــــــــــــــــــــــــــــــــشاه انوشیروان به موسم دی – ملک الشعرای بهار
شاه انوشیروان به موسم دی رفت بیرون ز شهر بهر شکار در سر راه دید مزرعهای که در آن بود مردم بسیار دانهٔ جوز در زمین میکاشت که به فصل بهار...برچسب ها
- بیدل دهلوی (11)
- عبید زاکانی (8)
- اشعار صائب تبریزی (10)
- شعر صائب تبریزی (10)
- اشعار سیمین بهبهانی (7)
- شعر سیمین بهبهانی (7)
- صائب تبریزی (10)
- شعر سعدی (16)
- شعر شهریار (11)
- اشعار وحشی بافقی (10)
- وحشی بافقی (13)
- سعدی (25)
- شهریار (52)
- اشعار شهریار (10)
- شعر وحشی بافقی (8)
- سیمین بهبهانی (7)
- اشعار سعدی (20)
- شعر (10)
- عشق (13)
- مولانا (23)